-
دوباره شنبه
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 20:58
امروز دومین شنبه سال بود. هفته پیش تو راه بودم بیام تهران و این ساعت تازه داشتم از مشهد خارج می شدم. خداییش چه زود یکهفته گذشت با وجود وحید. در حالی که 10 روز تعطیلات برام انگارها سالها طول کشیده بود. چه تفاوتی عظیمی داره حال امروز من با هفته پیش چقدر ناراحت و غم زده بودم چقدر بی تاب بودم و ناامید و نای امدن هم...
-
دودلی
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 00:52
اندر احوالات خودم موندم چه موجود عجیبی هستم. امروز وحید همچنان عاشق برام چند عکس دیگه فرستاد و گفت تا اخر فروردین می یاد تهران. خیلی از خودش مرام نشون داد و چندین بار تماس گرفت که دلش تنگ شده اما نمی دونم چرا یهو اون اتیشم وحشتناکی که صبح ازش می سوختم فرو کش مرد. نمی دونم چرا دارم نسبت بهش سرد می شم. شاید می ترسم و...
-
و به ناگاه عشق
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 10:17
سلام وحید من امروز جمعه است و چهارمین روز اشناییمون ولی اسمش برام 4 روزه انگار سالهاست دلم با تو اشناست. یک لحظه از یادم نی ری یک لحظه تپش قلبم کم می شه می تونم بگم دیشب اصلا خوابم نبرد عکسات رو بارها و بارها و بارها نگاه کردم و بی هیچ حرفی انگار یک عالم حرف باهات زدم. دوست دارم برات بنویسم دوست دارم مرتب به یاد تو...
-
یاداوری به خودم
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1391 22:39
افلاطون گفته روح دایره است و من دایره های روحم را کشف کردم! پنح دایره دور روحم کشیدم، و خودم را در مرکز این دایره ها قرار دادم در دایره اول نام افرادی را نوشتم که حال و هوای خوبی به من می دهند و در دایره پنجم که دورترین دایره به مرکز بود نام کسانی را که از دنیای من فاصله دارند و بیشترین کشمکش را با آنها دارم همه ما...
-
چگونه غم جدایی را تحمل کنیم
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1391 08:14
چگونه غم جدایی را تحمل کنیم در چرخه طبیعت ، پدیده از دست دادن ، عنصری ضروری و در خور توجه است . غنچه های گل سرخ در پی استحاله جوانه ها ، سبز شدن گیاه در پی دگردیسی دانه و آغاز روز در پی رفتن شب پدید می آید . این همه حکایت از بازآفرینی های مکرری دارد که در پی هر از دست رفتن در چرخه آفرینش پدید می آید . همین حالت در...
-
خلوتی با خودم
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1391 07:41
دیشب ساعت 1:30 خوابیدم و الان ساعت 5 صبح از خواب پا شدم امروز هفتمین روز از سال و من مچنن در شب 24 اسفند پارسال گیر کردم و شاید روزهای قدیمی ترش. می خوام باعات صادقانه بشینم گپ بزنم با خود خودت امروز نزدیک به دو هفته از این ماجرا گذشته تو هنوز منتظر اونی؟ هنوز داری در مورد اون حرف می زنی؟ چی فکر می کنی؟ چرا دل نکندی؟...
-
اولین روز سال در خانه
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1391 22:58
نشسته ام در خانه ای که سهم من از ان نصف بود نصف هم شاید نه سهمش عمش زیاد بود و سهم شادی کمتر پس نصف نمی شه کردش وارد تهران که شدم دوباره همون تپش ها قلب دوباره یاد قرص ها بی خیال دیگه می رم سراغ تکنیکهای توقف فکر
-
برگشت
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 19:07
نزدیک به 2 ساعت دیگه باید برگردم نمی دونم چطور تاب اوردم تا حالا کسی اشکم رو نبینه این خودخوری باعث شده تو رفتارم کمی عصبی و خشن بشم تا کنترلم رو از دست ندم والا با کوچکترین پخی منفجر می شم. فقط منتظرم تنها بشم تا یک دل سیر خودم رو خالی کنم. از همین الان دلم برای مامان و بابا تنگ شده دلم نمی خواد برم تهران حالم ازش به...
-
لعنتی
جمعه 4 فروردینماه سال 1391 09:13
سلام صبح همگیتان به خیر امدوارم صبح من هم به خیر باشه امروز جمعه است و یکهفته گذشت. یک هفته وحشتناک و نفس گیر صبح ها که از خواب پا می شم با دلی پر از غم پا می شم و تگرار صداهایی که بی رحمانه ترین حرفها رو به من می زد. نه وقت منو بگیر نه انرژی خودتو من عزیز دل تو نیستم برو گمشوووووووو امیدوارم یک روز که زیاد هم دور...
-
تنهایی
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1391 12:30
امروز روز دوم سال 90 نشسته ام تو خونه خاله در حالی که همه رفتن بیرون و من نای بیرون رفتن ندارم. دلم خیلی گرفته و دوست دارم با خودم خلوت کنم ولی جایی براش ندارم دلم می خواد های های گریه کنم درونم غم و حالا دیگه با حرف زدن با احدی اروم نمی شم دلم می خود فقط و فقط با خودم خلوت کنم خودم هیچ کس جز خودم درد دل هامو نمی فهمه...
-
1391
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1391 00:59
سلام بالاخره سال 91 هم اومد از صمیم قلب ارزو می کنم سال خوبی باشه نمی دونم چرا سال 90 اینقدر بهم سخت گذشت با اینکه خدا رو شکر اتفاق ناگواری توش نیافتاد که هیچ کلی هم مثبت داشت ولی چقدر وزن دل و دلتنگی سنگین تر از بقیه چیزهاست که یک ماه پایانی سال و به خصوص هفته اخری که تهران بودم داغونم کرد اونقدر که امروز لحظه سال...
-
اجبار
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 10:25
هیچکس نیست باهاش حرف بزنم پس مجبورم در به دقیقه بیام همین جا تصور سال اینده و عشق و عاشقی اون به کنار بی محلی و ترک کردنش الان یک جای دیگه فقط دارم به این فکر می کنم که چطور یک نفر می تونه این قدر راحت این قدر راحت این قدر راحت ادم رو ایگنور کنه اصلا فکرش رو هم نمی تونم بکنم باید بپذیرم این اتفاق اقتاده من به یک همچین...
-
جمعه
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 09:45
خیلی بی تابی کردم دیشب و همش به یادش بودم دلم می خواست پیشش بودم وهمون حضورش برام قوت قلب بود. بعد به این فکر کردم که به محمد گفته من نمی تونم تحمل کنم و دارم اذیت می شم و اون هم گفته خوب صیغه کنیم! اصرارش به عقد کردن که معنیش فقط یک چیز می تونه باشه دچار شکم می کنه هنوز نتونستم قب.ل کنم اون می شه زن یکی دیگه و و محمد...
-
تردید
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 02:29
موندم بین دوست داشتن و نداشتن هر چی بیشتر مطالعه می کنم می بینم بیشتر عاشقش بودم و همه همه مطالب مربوط به عاشقی در من صدق می کنه. رفتن روش های ترک کردن و مدیریت بحرانش رو بخونم دیدم تو همشون اولین شرطش اینه که از اون طرف ببری و دیگه نبینیش! اخه چطوری من هر روز کنارمه باید با خودم رو راست باشم اون به صراحت و قاطعیت می...
-
اطمینان
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 15:50
تقریبا حتم دارم شخصیتش فرقی نخواهد کرد و با هر کسی همون قدر حساسه حالا درسته عطش و جاذبه های غریزی و جنسی داره منعطفش می کنه که منت کشی کنه و با من چون همچین حالتی نداره خیلی وحشی عمل می کنه اما همش که این عطش نیست قطعا وقتی تو جریان زندگی قرار بگیرن و بخوام تصمیم گیری کن و از اتاق خواب بیان بیرون دیگه ملاطفتی می خواد...
-
مهمونی خانم دکتر
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 15:11
دیروز نهار دعوت خانم دکتر بودیم و از اونحایی که اخرین روز کاریم بود 15 خودکار و اتد هم خریدم و هدیه دادم و 20 هم دادم به سید و رضوی واسته عیدی. بعد از نهاد اون می خواست با محمد بره بیرون من با ندا و فهیمه دیگه با اون نیومدیم و یک قسمت از مسیر رو پیاده اومدیم و بعد سوال اتوبوس مطهری شدیم و بعد دوباه پیاده تو مسیر حرف...
-
اخرین چهارشنبه شب و شناسایی استراتژی های مقابله
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 14:01
دیروز اخرین چهارشنبه سال بود و اخرین روز کاری برای من شب قبلش ساعت 3 اومد خونه اصلا ناراحت نبودم و برام مهم نبود و کلی به جفتشون تبریک گفتم. الان حالم به هم می خوره در مورد حرف بزنم.چون اوضاع دیشب خیلی فرق کرد دیروز کلا احساس تاهل داشت و ترجیح می داد با ندا باشه و با هم بگن و بخندن و حتی به سمت من نگاه هم نمی کرد. من...
-
ساعت 1:30 بامداد هنوز تنهایم
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 01:39
سلام خوب می دون می خوام حرف بزنم ولی کسی نیست پس باز هم خودت. اخرین 3 شنبه هم گذشت با کلی غم . امروز چهارشنبه سوری بود اما سوری تو دل من نبود. محمد اومد و حالش رو پرسید و من مشتاقانه و صمیمانه راهنماییش کردم تا ابراز کنه عشق درونیشو و چه ساده در کف اخلاس تقدیم کردم تمام هستی 8 ساله ام رو بهش و اون و نه هیچ کس دیگه ای...
-
انتظار
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 06:51
بالاخره صبح شد هر چند اولش اصلا خوابم نمی برد علی رغم اینکه ازش خواسته بودم تا 12 بیاد ساعت 1 اومد خوب منطق می گه این روزها فقط همین روزها ست و دیگه تکرار نمی شه و همه قشنگی عاشقی به همین دیر اومدنها و بوسه ها و بقل های دزدکی شبانه است . بعدش که رسما ازدواج می کنی و می ری زیر یک سقف دیگه چون خیالت راحت شده که به دست...
-
انچه گذشت
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 21:31
خوب دیگه به اخر سال هم چیزی نمونده و تقریبا دارم اخرین روزهاشو می گذرونم. هفته اخری که تهرانم و اخرین روزهایی که با هم بودیم. اره بالاخره بعد از 8 سال و 2 ماه تا به امروز اونطور که بوش خیلی قوی می یاد ما دیگه از هم جدا شدیم. امروز می شه گفت سی و اندی شبه که تو خونه تنها نشستم و دارم به زندگی فکر می کنم. به اون به خودم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 دیماه سال 1390 09:17
دیگه احساس می کنم راهی برام نمونده دیگه هیچ حسی برای زنده بودن ندارم در واقع اصلا دوست ندارم دیگه باشم دیگه نفس کشیدن برام شده زجر تنها فکر مرگ بهم آرامش می ده واقعا اگر مرگ نبود تو این جور مواقع ادمها باید چیر کار می کردن خیلی خوبه اصلا ازش نمی ترسم بلکه با تمام وجودم طلبش می کنم نمی دونم تا چه حد درسته مواردی رو که...
-
In a relationship
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1390 19:31
خیلی دلم براش تنگ شده مدتها بود دیگه حال و حوصله فب رو هم نداشتم. امروز اتفاقی دیدم روی کامپیوترم باز شد دلم براش اونقدر تنگ شده بود که تا عکسشو دیدم نتونستم بی تفاوت از کنارش بگذرم روش کلیک کردم و دیدم In a relationship خوشحال شدم براش و دلم کلی گرفت تنها کسی بود که واقعا دوستش داشتم به امید خوشبختیش :*
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 11:49
درسته که الان جدا شدن و کندنم ازت سخته ولی وقتی نیستی خیلی حس خوبی دارم ازادم خودمم و خودمو خیلی دوست دارم. دلم می خواد اتفاقا تو هم بری بری بری با یکی دیگه و من اون وقت از دستت خلاص می شم و بیچاره اون یکی دیگه بگذار یکی دیگه ها هم بفهمن تو کی هستی من دیگه نمی خوامت برووووووو
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 11:46
هر چی نوشتم پرید و حالا اصلا دوست ندارم دوباره بنویسم. فقط همینو بگم امروز 7 خودم از خونه زدم بیرون و بدون اون و ماشین اومدم سر کار البته یک ساعت و نیم طول کشید. هوا سرد بود ولی تجربه خوبی بود. اون به راحتی با ماشینی که ...... ولش کن بی خیال.
-
می نویسم
جمعه 29 مهرماه سال 1390 01:31
اون قدر ناراحت و عصبانی ام که نمی دونم از کجا و چی باید بنویسم. الان تنا حسی که دارم اینه که می بینم دست و بدنم داره می لرزه. قضیه بر می گرده به 3 شنبه. اونقدر حالم به هم می خوره از این جریان که حتی نمی تونم تعریفش کنم فقط اینو بگم یادگاری من از اون روز یک بادمجون گنده کبود زیر چشم چپمه ( که خونه نشینم کرده ) و شنیدن...
-
ملاقات
شنبه 23 مهرماه سال 1390 14:29
سلام امروز شنبه است می دونم ولی خواستم بنویسم تا یادم نره روز 5 شنبه بعد از اینکه بابا و ارزو اینها از خونم رفتم و تقریبا راضی بودن از همه چی عضر احسان تماس گرفت و از اونجایی که یک ماه می شد بهش گفته بودم یک قرار می گذارم که حتما همو ببینیم و هم اینکه اون هم داشت با امیر می رفت سر قرار من هم گفتم باشه می یام و سر یاس...
-
روشهای تغییر و افزایش میزان عزت نفس
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 14:29
الگوی یادگیری اجتماعی: الگویی که روشهای افزایش میزان عزت نفس از آن منتج شده است، «الگوی یادگیری اجتماعی»، نام دارد . برای کاربردی تر شدن و استفاده هر چه بیشتر از این الگو، آن را به الگوهای رفتاری، شناختی، بیولوژیکی (زیستی) و عاطفی دسته بندی کرده اند. نمونه هایی از الگوی رفتاری مشتمل بر مهارت های اجتماعی مانند تعارف...
-
قول
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 13:25
ادم گاهی حرف نمی زنه که نکنه یهو کسی بشنوه ابروش بره ولی اینقدر راحت تو این دنیا من دارم برای همه ادمهای زمین حرفامو می گم ای ادمهااااااااااااااااااا من مجنون لیلی ام یک عشق به قول خودش نا مشروعععععععععععععععععع تمرکز ندارم دارم از این موضوع به اون موضوع می پرم وای ذهن من اروم بگیر خواهش می کنم کارها مونده می دونم...
-
یک حقیقت ساده
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 13:11
یک حقیقت ساده است من عاشق تو بودم ( هنوز یک کمی هستم ) تموم فکر و ذکر و ارامش و اولویتم تو بودی و هستی تموم اراده ام رو تو زندگی ازم گرفتی نمونه اش همین دیروز که یک طوری نشون دادی که من عرضه یک کلید برداشتن رو هم ندارم در مرود تفریحاتم هم به بلوغ نرسیدم و دارم تقلید می کنم فهیمه بیچاره نابالغ داره چی کار می کنه در...
-
دیوانگی
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 11:31
نمی دونم چی بگم نظرتون در مورد ادمی که نشسته کنار کسی که خیلی دوستش داره یا بهتر بگم دوست داشت و حالا داره ریش ریش می بینه دوست داشتنشو و صدای تق تق تایپ کردنشو می شونه و از اون طرف رو به روی کسی هست که این عشق لامذهب رو داره می دزده چیه وقتی که ناخوداگاه البته نه زیاد شاید هم خیلی اگاهانه تمام کارامو متوقف کردم و...