وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

دقایقی خصوصی تر

حجب و حیاش جلوی ابراز احساسش رو می گیره

حتی تو پیامک و ارسال ایموجی. سعی می کنه رسمی باشه. بالاخره رییس دو مرحله بالاترش هستم و شرایط ایجاب می کنه حد و حدود رو حفظ کنه.

ولی حس می کنم که اونم بی تفاوت نیست.

تو تعاملانش با خودم از اسم کوچیک استفاده نمی کنه ولی تو تعاملاتش با نفیسه فهمیدم چرا. با اسم کوچیک صدا می زنه و خیلی برام خوش ایند بود و مطمین شدم باز حفظ ادب بین مدیر و زیرمجموعه هست که داره حفظ می کنه.

ناخدا یاد علی جهانیان هم می افتم من در طول زندگی ام با فرزندان شهدای زیادی دوست بودم و علی توشون یک چیز دیگه بود. چقدر یک ادم می تونه با مرام باشه؟ علی رو خیلی بزرگوارانه دوست دارم و براش احترام قایلم و خوشحالم که حسابی افتاده تو زندگی و 3تا بچه اش و خانمش. خدا حفظشون کنه.

محمدعلی کشاورز فیض اباد هم اولین عشق سالهای دور از خانه بود اولین مردی که احساسشو ابراز کرد و چه صادقانه و من چه احماقانه به خاطر حاج خانم ندیده اش گرفتم.

چند وقت پیش که پیداش کردم تو اینستا بالاخره بعد از سالها باهاش حرف زدم

شخصیت شوخ و خنده رو و مهربون مثل قبل

یک پسر داره حدودا 10 12 ساله

بالاخره بعد از سالها ازش بابت رفتارم عذرخواهی کردم و خیلی حس خوبی بهم دست داد و سبک شدم.

انگار قلبهایی که شکسته بودم گناهش پشت سرم بود و حالا داشتم خودمو ازشون تطهیر می کردم.

دیشب منو رسوند تا سر جمالزاده

چرا باید اینکار رو بکنه؟ چرا باید بهم محبت کنه؟ چرا باید فکر کنه منو باید برسونه بعد از کلاس

و چرا من اینقدر پرروآنه دعوتش رو می پذیرم.

تو راه ازش سوال خصوصی کردم اینکه نظرش در مورد اقای ا م ی چیه و جوابش جالب بود! گفت پسر خوبیه. چرا ازتون خواستگاری کرده!؟ چرا به من نسبتش داد 

گفتم نه بابا می خوام نظر تو رو بدونم به نظرم به هم می یاین

بعد گفت منم یه راز بهتون بگم که بین خودمون باشه

و گفت عقد کرده چند سال پیش و البته نمی دونم عروسی هم گرفت یا نه ولی به هم خورده بود. اصلا نپرسیدم جزییاتشو و نمی دونم چرا همه چی جوری پیش رفت که انگار خیلی طبیعیه در حالی که اصلا برام طبیعی نبود! اصلا انتظارشو نداشتم! اصلا فکرشو هم نمی کردم یه زمانی با کسی رابطه داشته اون هم تا حد محرمیت!

دیگه باید پیاده می شدم و زمان نبود.

چقدر دوست داشتم کلی زمان بود برای این حرفهای خیلی خصوصی ولی نبود 

پیاده شدم

و رفتم به سمت خونه تا برای پذیرایی که مامان و مامان بزرگ و ارزو اینها که تو راه بودن و خاله اماده بشم.

چقدر خسته بودم و خوابم می یامد

چقدر دلم براش تنگ شد وقتی که رفت.

یک تجربه

سلام 

این دو روز اومده بودم خونه و در جمع خانواده بودم. وقتی به اوقاتی که در این دو روز داشتم فکر می کنم و مقایسه اش می کنم با زمانی که تنهام و احساسهایی که دارم می تونم نکات زیر رو جمع بندی کنم.

1. وقتی تو جمع هستی اونقدر سرت شلوغ می شه که هزار موضوع مختلف برات پیش می یاد و عاشقی یادت می ره.

2. عامل یک باعث می شه درک کنم وقتی تنهایی تمرکز زیادی روی فردی که دوستش داری خواهی داشت و این تمرکز ناخوداگاه باعث می شه شدت عشقت بیشتر بشه .

3. اگر دو نفر هر دو شرایط تنهایی یکسانی داشته باشند شور عشق یکدست رشد می کنه و اگر برای یکی اینجور نباشه یکی با شدت رشد داره و اون یکی تمرکز کمتری داره و باعث می شه یکسان جلو نرند و اون یکی فکر کنه این یکی درک نمی کنه و دچار غم بشه.

4. وقتی دو روح به هم متصل باشند اگر یکی کم کم بره اون یکی هر نقطه جهان هم که باشه حس می کنه و کابوس خیانت می بینه.

5.باید حس عاشقی رو در مورد کسی کع تنها نیست کنترل کرد و در حد دوستی نگه داشت چون ممکنه برداشت صحیحی نداشته باشه.

6. خیلی حس قشنگیه و قلب ادم نیاز به این تلنگرها داره و دوباره زنده می شه انگار. خیلی لرزش و بی تابی قلبم رو که بهانه دیدن می کنه دوست دارم.

7. شاید از دل برود هر انکه از دیده رود درست باشه یعنی شدت عشق کم می شه ولی هرگز به صفر نمی رسه و این باعث می شه دوستی ها بمونه. 

8. نباید چون تنهایی تابلو بازی در بیاری این غیر عادیه و باعث ایجاد ترس و مقاومت در طرف دیگه می شه. باید تمرین تعادل کنم.

9. چقدر یک زن لطیف تر از یک مرد احساس رو درک می کنه یا می شه بهش احساس داشت.

10. ایا روزی این حس رو نسبت به یک مرد هم می شه تجربه کرد؟