ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
سلام
خوب می دون می خوام حرف بزنم ولی کسی نیست پس باز هم خودت.
اخرین 3 شنبه هم گذشت با کلی غم .
امروز چهارشنبه سوری بود اما سوری تو دل من نبود. محمد اومد و حالش رو پرسید و من مشتاقانه و صمیمانه راهنماییش کردم تا ابراز کنه عشق درونیشو
و چه ساده در کف اخلاس تقدیم کردم تمام هستی 8 ساله ام رو بهش و اون و نه هیچ کس دیگه ای هرگز نخواهند فهمید که من قلبمو روی سینی مخمل کندم و با هزار امید و ارزو و حرکت و عششششقققق جون کندم و دادم به دستهای کسی که شاید برای اون مرد زندگیش باشه و تجلی ارزوها و غریضه هایی که منو باهاش همیشه له کرد.
و محمد مشتاق اومد و بردش
الان ساعت 1:30 دقیقه نیمه شبه اخرین چهارشنبه است. من هم فردا اخرین روز تهران بودنم خواهد بود در سال 90 و چه بر سر خواهد امد بعد نمی دانم.
ظاهرا امروز محمد دوستش رو که اسوده نامی داره وادار کرده با اقای خ ط زنگ بزنه تحقیق از اون
و این یعنی عزمی برای به دست اوردن و اراده ای برای خواستن واقعی نه بچه بازی
بعد از نماز یهو خودم رو سرکار دیدم کنار خالی حضور اون و دلم گرفت و زار زار گریه کردم.
چقدر ضعیفم من چقدر بی خود برای جلاد روحم گریه می کنم
در حالی که امروز به واقعیت اشک منو دراورد و گفت واقعیتی رو ککه 8 سال پوشونده بودش که برای کندن از تو می رم به دورترین جای ممکن تا دیگه به خاطرم هم نیاد که با کی بودم :) لعنت بر تو
و من لعنت شده الان بانی لحظات عاشقانه ای هستم که اون الان لب به لب محمد داره خلق می کنه و من احمقانه گریه می کنم برای کسی که وجودش از من تنفره و بس
خوب این هم حکایت چهارشنبه سوری امسال من و تولد پرهامکم که مظلومه
از خواب خبری نیست پس بهتره به اب بسپارم
شب به خیر