وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

سلام باز هم روزی نو

سلام

الان به دور از خونه و خانواده ۲-۳ روزی را دارم در این شهر بی در و پیکرو مسخره می گذرونم. هیچ کاری نکردم و کلی کار دارم. دیروز با اینکه کلی با انرژی و سرحال بیدار شدم و از ساعت ۴:۳۰ صبح کارم را شروع کردم ولی با تماس اون دوباره غبار رکود و خستگی و اندوه تمام وجودم را گرفت و هنوز گرفتارشم. با اینکه با ورودش خیلی حرف زدم باهاش و اون قول داد که دیگه اصلا مثل قبل نباشه ولی هنوز باورم نمی شه.

از اونجا هم خبری نشده و علافم. روحم درد می کنه خیلی درد دارم. کلیدها گم شده بود امروز رفتم سریع زدم و خلاص دوباره کلید دار شدم. دلم بی خودو بی جهت گرفته .دیشب خواب جنگ دیدم یه جنگ مال دوران ابتدایی و پاره سنگی با نیزه و اتش . یادم می اید یه بچه را بغلم کرده بودم و ازش محافظت می کردم. بعد وارد یه قسمت دیگه شدیم همه بودند بابا مرجان ... مامان نبود دنبالش می گشتم وبعد رفتم دونبالش در حالی که لباس سیااه پوشیده بود کناره خیابان کنار عمه و ناهید و یکی از دوستاش نشسته بود بهش گفتم بیا پیش ما ولی از دستم ناراحت بود و گفت نمی یاد و دستش رو قلبش بود و انگار درد می کرد خیلی ناراحت بودم بعد بیدار شدم و دیدم ساعت ۵ شده و نمازم قضا شده. دوست داشتم گریه کنم مثل دیشب که خیلی گریه کردم ولی بعد اون پا شد و رفتیم نمازمون را خوندیم و بعد شروع به کار کردم.

هنوز دست به کارهای خودم نزدم و اصلا حسش را ندارم . نمی دونم چرا اینقدر امروز سنگین شدم و حرکت ندارم.

دلم بدجور گرفته بدجور.

خدایا باز هم به امید تو مهربان.

 

باید امشب بروم

 

سلام

دیشب اخرین شبی بود که بعد این استراحت طولانی ۲ ماهه در خانه و کنار مامان و بابای عزیزم سپری شد.دوست داشتم از تمامی لحظاتش استفاده کنم. امروز سحر بالاخره صدای اذان را شنیدم. و الان اخرین باری که دارم از خونه به اینترنت وصل می شم و تو این وبلاگ حرفامو می زنم.

مامان دیروز گفت چرا دیگه خوشحال نیستی؟ اخه می خواستم ازشون جداشم وتازه قدرشون را بیشتر می دونستم .ولی با موفقیت هام خوشحلشون خواهم کرد قول می دم. جبران می کنم انشاءالله.

از اون هم خبری نیست ولی می دونم دیشب خونه بوده و این یعنی اینکه دیشب حرکت نکرده تا فردا اونجا باشه و اگر حرکت کنه امروز حرکت می کنه که فردا برسه؟ وی احتمالش را زیاد نمیدم. حالا باز خبرشو می دم. چیزی که هست اینه که تمام کلیدام دست اونه حتی کارتم نمی دونم چی کار کنم ولی به امید خدا

باید پیش رفت و من می روم . حافظ عزیزم فقط من و تشویق می کنه و می گه صبر داشته باش و من حتما این کار و خواهم کرد.

خوب دیگه بای

به امید او