وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

دوباره شنبه

امروز دومین شنبه سال بود. هفته پیش تو راه بودم بیام تهران و این ساعت تازه داشتم از مشهد خارج می شدم. خداییش چه زود یکهفته گذشت با وجود وحید.

در حالی که 10 روز تعطیلات برام انگارها سالها طول کشیده بود.

چه تفاوتی عظیمی داره حال امروز من با هفته پیش

چقدر ناراحت و غم زده بودم چقدر بی تاب بودم و ناامید و نای امدن هم نداشتم.

امروز کلی رقصیدم کلی پا شدم غذا درست کردم ظرف شستم خونه مرتب کردم و مهمتر از همه اصلا نیست تو زندگیم نیستتتتتتتتت

علی پرسید چه خبر رو به راهی گفتم عالی کلی تشویقم کرد . 

واقعا حضور یک مرد و فکر کردن به زندگی مشترک باعث ایجاد این فراموشی می شه نه؟

برای همین اون هم تا تصمیمش رو گرفت با محمد باشه و اون رو مرد زندگیش دید دیگه از من اسمی نبرد دقیقا مثل حالی که من الان دارم.

حالا اگر به ثمر نرسید چی می شه؟ الان پیش هم نیستیم وقتی بیاد چی می شه؟

وقتی من با یکی باشم اون جور نشه چی می شه؟

اون جور بشه من نشه چی می شه؟

هر دو جور بشه چی می شه؟

هاهاها هنوز دارم بهش فکر می کنم یعنی

چقدر خرمممم

مهم این بود که فهمیدم چقدر این دوستی با اون فرق داره و واقعا با هم قابل مقایسه نیست. چقدر دوست داشته شدن جالبه

چقدر راحت تره برخورد با یک پسر

باید تمام تمرکز رو رو وحید بگذارم.

نمی دونم ته دلم هنوز هیچ چیزی رو ثبت نکرده هر چقدر هم قربون صدقه بریم ولی انگار خیلی پوچه

ما هنوز در مورد هیچی با هم حرف نزدیم؟

اون برنامه اش برای زندگی چیه؟

رویاش چیه؟

هدفش چیه؟

می خواد چی کار کنه؟

از ههه مهمتر من خودم چی می خوام؟



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد