-
اوضاع کساد
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 10:50
نمی دونم به چی ربط داره؟! به هورمن ها به ستاره ها و صور فلکی به ادمها به انرژی ها !! اصلا نمی دونم به چی؟ ولی بعضی وقتها اینقدر اوضاع کساد می شه و هیچ توجهی نمی بینی در حالی که کلی نیاز داری بهت توجه بشه و تو اوج نیاز به دوست داشته شدنی بعضی روزها از درو دیوار ادم می ریزه و بر عکس تو اصلا حال و حوصله هیچ کدومشونو...
-
نشونه هایی از توجه
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 13:02
سلام چند روزه متوجه شدم سر کار یه اقایی که خیلی از قد و قیافه اش اتفاقا خوشم می یاد و تا حالا اصلا ندیدمش داره بهم توجه می کنه و به هر نحوی شده سلام می کنه. دروغ نگم خیلی دلم گرم می شه با سلامش و دوست دارم هر روز ببینمش. امروز از توی ماشین دیدم یکی داره بهم سلام می کنه خوب که دقت کردم دیدم اینه خیلی خوشحال شدم. گاهی...
-
شب به خیر گل من
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 23:29
شب به خیر عزیزم فردا شروع تازه باقی زندگیته خوب بخوابی
-
یاد داشت مهم
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 16:50
-
هیچ
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 15:20
-
غیر متعارف
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 10:44
تو ای زیباتر از خورشید زیبایم تو ای والاترین مهمان دنیایم شروع کن ، یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من از رضا در کامنتهای چیزی شبیه باران یعنی اینجا http://baranac.persianblog.ir/
-
مانده در زمان
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 10:32
امروز که برای گذاشتن یک مطلب تو یکی دیگه از وبلاگهام سری به اینجا زدم دیدم یک کامنت دارم :) اخ جون یک کامنت یک ادم یک نظر... بازش کردم و روی مطلب یکه کامنت گذاشته بود کلیک کردم وووووووو مال سال 85 بود !!! یعنی 6 سال پیش خوندمش خیلی جالب بود. همین حرفها بود چطور ؟! چرا توقف؟ چرا موضوع ذهنی فکری و احساسی اینده... چه می...
-
ولنتاین 91
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 09:56
امروز یکی بهم گفت تا ولنتاین چند روزی باقی است؟ با خودم خندیدم ولنتاین چه واِه مضحک و دور از درکی سالهاست ولنتین من بی کس مانده سالها حتی زمانی که حمید هم بود باز هم ولنتاینی نبود شاید تصور می کردم هیت در واقع نبود و این است تفاوت میان خیال و واقعیت و چه بد که بیدار می شوی و می بینی واقعیت است که می ماند و تصور تصویری...
-
گلچینی از رضا کاظمی اندر وصف الحال من
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 09:50
آرام شدهام مثل درختی در پاییز وقتی تمام برگهایش را باد برده باشد!
-
هنوزززززززززززززززز
شنبه 15 مهرماه سال 1391 23:25
هنوز تو یادمی هنوز هر روز جلوی چشمی هنوز جلوی چشمام لبخنداتو می بینم هنوز دوستت دارم هنوز صداتف حرفات ... تو ذهنمه عکس رو می بینم ولی نه رو زمین با الهه های اسمون برات زیباترین ها رو ارزو می کنم دوستت دارم هنوزززززززز
-
برگرفته از کتاب
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 21:54
شصت سال قبل، در سال 1952 دانشمندان ژاپنی درباره رفتار میمونهای وحشی در یک جزیره تحقیق میکردند. غذای اصلی میمونها, سیبزمینی شیرین بود. میمونها سیبزمینی را خاکآلوده میخوردند. یک روز پژوهشگران متوجه شدند، میمونی کاری جدیدی می کند : او سیب زمینی را قبل از خوردن شست! شاید اتفاقی یادگرفته بود مثلا سیبزمینی از دستش...
-
انچه به نظرم مفید بود-1
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 21:40
خیلی وقت بود که قصد داشتم مطالب جالب و مفید و اونچه که در طول روز یاد می گیرم رو یادداشت کنم. چند تا وبلاگ هم درست کردم که خوب به خاطر تحریم ها هزار علت دیگه گل سیستمش فیلتر شد حیف وردپرس و بلاگر من هم دیگه نرفتم سراغ به روز شدن ولی امروز گفتم چرا اینجا باشه محل نق و نوق اینجا هم گاهی از این مطالب نوشته بشه بد نیست :)...
-
یک نظر خوب
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 18:50
امروز به این نتیجه رسیدم برای داشتن یک خانوده تنها یک راه وجود نداره که ازدواج کنی و بعد در بچه دار بشی و خانواده ای با چمد تا امید به اینده ایجاد کنی. نه نیازی نیست امروز هم مثل خیلی چیزای دیگه که اماده تحویل می دن می تونی یک خانواده اماده پیدا کنی و در دلت رو باز کنی و اونا رو بپذیری و اونا بپذیرنت و بشی یک خانواده...
-
اقتصاد خرد
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 16:57
عرضه و تقاضا همیشه متضاد هم بودن و این تجربه بزرگ من از زندگی بود که خوب درش های اقتصاد رو تو پوست و خونم نشوند. زندگی همش همین قانون ساده است. هر چی عرضه بیشتر تقاضا کمتر پس اگر می خوای متقاضیان زندگیت زیاد باشن عرضه رو به صفر برسون ( اونقدر در این عرضه غلو شده در این سال سی که میلش به سمت صفر از درونم ناخودآگاهانه...
-
حمید
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 11:39
بی هیچ حضوری در درونم پر رنگ لبخندش و چشمانی که خندان تر برق می زند دلم بسیار برایش تنگ می تپد کجایی حمید!؟
-
خدایا
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 00:32
فقط می تونم بگم احساس می کنم چقدر ازادم و از صمیم قلب دلم براش می سوزه خدایا کمکش کن
-
تکرار
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 10:41
-
iتسلیم
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 03:11
-
زندگی
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 11:56
ذهنم چرا تو گذشته گیر کرده دنیا قطعا نباید اینقدر کوچیک باشه که دنیای تو شده مکر روی زمین همین یک ادمه مگه روی زمین همیت یک پسره بابا بی خیال دنیا دور که بیشتر نیست اگر همه این دو روز هم به این دیوانه فکر کنی که دیگه زندگی نرکدی بسه عزیزم به اندازه کافی غصه خوردی پا شو اون هم از وجودت می ره جور دیگه ای ببین یک جور...
-
صبح جمعه
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 08:16
دوباره تو اتاقم با این تفاوت که اون هم هست ولی در قفله برام و این حایلی شده که پشتش احساس امنیت بیشتری کنم می خوام امروز رو مقاله کار کنم مهم نیست به کجا برسه فقط می خوام شروعش کنم امروز هم یک روز دیگه است یک روز دیگه
-
باور کن
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 21:16
بپذیر هیچ کار تو هیچ مهر تو هیچ ایثار تو هیچ هدیه تو هیچ توجه تو هیچ محبت تو هیچ وقتی که صرف کردی هیچ حرف تو هیچ نگاه تو هیچ نوازش تو هیچ بوسه تو هیچ حس تو هیچ هیچ هیچ کدوم براش نه زیبا بوده نه قشنگ بوده نه ارزشمند بوده نه قابل توجه بوده نه مفید بوده هیچی براش نبوده برای همین هیچی ندیده این رو بارها و بارها و بارها...
-
خدا بزرگه
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 20:47
واقعا موندم خدا بزرگه خدای من بزرگه یا خدا من کوچیک بود مگه این ادم رو خدا برام نفرستاده بود بعد اون قدر خودش بزرگ بود که بردش چون بعدش فهمید که طرف شیاد بوده هاهاهاها فقط می تونم بخندم به این زندگی بخندم به این زندگی بخندم بخندم خوب حالا از دیدگاه منطقی چه درسی از این رابطه می گیرم؟ 1- همچنان ایمان راسخ داشته باش...
-
دروغ و کلاشی
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 19:18
هاهاهاا سلام دیگه اونقدر بد دیدم که فکر می کنم باید فقط خندید وحید هم کلاش و اخاذی بیشتر از کار در نیامد هاهاها زنگ زده بهم با چه فیلمی با چه اشکی با چه گریه ای خواهشی هاهاهاا 4650 بریز به حسابم که بابا اینها رفتن سد و من موندم تو فرودگاه و این رو باید الان بفرستم و الا از شرکت اخراج می شم هاهاهاا و بعد پلیس امام...
-
بازگشت او
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 00:46
متنفرم خدایا چرا اومد چرا اومد چرا اومددددددددد خدایا داری با من چی کار می کنی چرا اینو دوباره اوردی جلوی من چرا این ادم خدایا چی کار کنم چرا دوباره همه چی رو داری زنده می کنی می خوای منو امتحان کنی؟ می خوای بدونی
-
مادر
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 22:47
امروز بهم گفت با مامانش صحبت کرده و مامانش هم خوشش اومده اوه خدای من یعنی مامان من هم وای چقدر خجالت می کشممممممممم ولی چقدر دوستش دارم
-
خوشحالم که هست
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 00:30
خوشحالم که هست خیلی بودنش سرگرمم می کنه
-
13 به در
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 19:07
با اعظم و مهسا رفتم بیرون درکه تا جنگل کارا هم اون ور تر بعدش هم رفتم خونشون خیلی خوش گذشت ولی خسته شدم کمی وحید من امروز سنگ تموم گذاشت 10 بار پیام زنگ عزیزم حتی عکس خانواده اش رو هم برام فرستاد خیلی دوست داشتنی هست کاش می تونستم باورش کنم همسر گفتنهاش بهم نمی چسبه باورس ندارم انگار ت توهم ام تو رویا اگر منو ببینه...
-
وحید
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 00:21
دو ساعتی بود ازش خبری نداشتم واقعا دلم براش تنگ شده بود گفتم شاید شارژش تموم شده براش شارژ مستقیم فرستادم دوباره اومد یعنی واقعا شارژش تموم شده بود خوشحالم که هست خدایا تو اونو برام فرستادی بقیه مسیر رو هم به خودت توکل می کنم فقط به خودت خدایا این توای که خیلی دوستت دارم کمک کن
-
برای یک وحید که چند لحظه ای میهمان نوشته هایم بود
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 00:16
با توام با تو خدا یک کمی معجزه کن چند تا دوست برایم بفرست پاکتی از کلمه جعبه ای از لبخند نامه ای هم بفرست * کوچه های دل من باز خلوت شده است قبل از این که برسم دوستی را بردند یک نفر گفت به من باز دیر امده ای دوست قسمت شده است با تو ام با تو خدا یک دل قلابی یک دل خیلی بد چقدر می ارزد؟ من که هرجا رفتم جار زدم: « شده این...
-
عوضی
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 23:19
اَه لعنتییییییییییییییییی تو فیسبوکم بودم دیدم یک عکس هست خیلی اشناست روش کلیک کردم دیدم اره خودشه عکسش رو عوض کرده بود حتما کلی خوش می گذرونه و کلی از خودش عکس می گیره خوب احمق اینها چه ربطی داره خوب بگیره چی می شه از کجا سوختی از اینجا که اصلا به من فکر نمی کنه اصلا براش مهم نیستم از اینکه اصلا به من فکر نمی کنه از...