وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

امروز چهارشنبه است. جالبه چقدر پیدا کردن چهارشنبه برام سخت بود اول فکر کردم شنبه است بعد گفتم نه فکر کنم وسط هفته ایم گفتم اها سه شنبه ولی یادم اومد الان سر کارم و سه شنبه ها دورکار پس امروز چهارشنبه است. تازه این که اولیش نبود امروز می خواستم بیام اینجا ولی جالب بود نام کاربری ام رو یادم نمی امد. اصلا انگار تا حالا وارد نشده بودم ذهنم خالی خالی بود.


امروز در هپروتم. فکرم خوابه

مثل مادری که بچه اش جلوی چشاش پر پر شده

ولی نه یادم نبود اینو به دکتر بگم 

اخه اون دیگه نیست و مرگش و شیونش یکبار بود و تموم شد اما من نه جلوی چشمه جلوی چشم تو روم داره ازم می کنه و من چه خوب کنده شدن از جونم رو حس می کنم.

دیگه نای گریه کردن ندارم. دیگه انگار قبول کردم دیگه تو سکوت ناله می کنم. تو ذهنم هم و هیچ حرفی برای گفتن ندارم.

همه چی مثل فیلم از جلوی چشام رد می شه و من فقط یک ناظرم به قول خودش یک مشاهده کننده فقط همین

و این بود سهم من از 6-7 سال زندگی مشترک

و تنها لبخند می زنم به حس عاشقانه ای که باهاش می پره به اهنگهای عاشقانه ای که زمزمه می کنه و خبر نداره اخر این عشق پر پر شدنیه که جلوش نشسته

بهتر بگم اب شده فکر نمی کردم اینقدر سریع ولی 5 کیلو در عرض یک هفته

خوبه یک روش جدید برای تناسب اندام

بدون هیچ کاری


دیروز برای اولین بار حس کردم کسی حرفهامو درک می کنه و می فهمه وقتی می گم تو وجودم رفته یعنی چی

دیروز فهمیدم با چه موجود دروغگویی هیتم البته می دونستم ولی از زبون خودش شنیدن صفای دیگه ای داره :)


خوب این هم از این