-
مرا عهدی است با جانان جان
دوشنبه 27 خردادماه سال 1398 07:01
سلام دوشنبه امروز دوشنبه است همونی که از بچگی بهش لعنت می فرستادم فقط به خاطر زن ملاعباس خدا رحمتش کنه. می اومد علی رو نگه داره و من تنها باید تحملش می کردم. حتما امروز روز خوبی خاهد بود. دارم می رم به خودم برسم ولی یه کم نگرانم. بگذریم اصل مطلب این بود می خواستم تصمیماتم رو ثبت کنم و به خودم قول بدم 1. دیگه بسه، هر...
-
جمعه 24 خرداد
جمعه 24 خردادماه سال 1398 18:44
من عاشق از روز سه شنبه هیچ هیچ خبری ازش نداشتم. دیگه دیروز دچار دلشوره شدم. ولی نرفتم خونه شون روم نمی شد. می رفتم چی می گفتم؟ اخر شب به ذهنم رسید خواهر برادراشو سرچ کنم از اونها ببینم شماره تلفنی اکانتی چیزی پیدا می کنم یا نه همشون رو تو اینستا پیدا کردم ولی همه همه غیرفعال بودن. واقعا مگه می شه یه نفر اینقدر بی خیال...
-
شوال
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1398 21:47
سلام یه هفته ای هست می خوام بنویسم. از عید فطر در واقع از پایان رمضون چه رمضون خوب و متفاوتی بود امسال. بعد از سالها شاید 25 سال تونستم بالاخره خدا کمکم کنه یک دور کامل قران رو بخونم. هر شب سحر بلااستثنا زینب بهم پیام داد. یعنی همه سحرها رو بیدار شدم. اینم یه رکورد 25 ساله دیگه چقدر دوستش دارم چقدر می خوام هر چی خوبیه...
-
سومین جلسه تودیع
یکشنبه 12 خردادماه سال 1398 21:43
امروز 12 خرداد بود. برای سومین روز کاری پیاپی برام جلسه تودیع گرفتن تا حسابی یادم بمونه که نیستم. چقدر همکاران با محبتند. چقدر گروه گروه یا تکی اومدن بهم سر زدن. فهمیدم مهم نیست چقدر کارات به نتیجه برسه. مهم اینه که چقدر با دل و جون کار کنی. اونه که دیده می شه و ادمها هر قدر هم که بی تفاوت باشن ولی حسش می کنند. فقط...
-
8 خرداد 98
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1398 19:11
دیروز بود و بالاخره با حکمی بار مسئولیت سنگینی که روی دوشم رو برداشتن. شاید هر کی دیگه بود خیلی ناراحت می شد ولی من درست مثل وقتی که پایان نامه ام رو دفاع کرده بودم احساس سبکی می کردم. سریع وسایلم رو جابه جا کردم و رفتم. فقط این وسط محبت تک تک همکارانی که باهاشون یکسال کار کرده بودم داشت دیوانه ام می کرد. همشون حتی...
-
شب قدر 21 ماه رمضان سال 98
دوشنبه 6 خردادماه سال 1398 01:47
سلام امشب شب قدر کلا این رمضون به برکت وجود زینب با رمضونهای دیگه فرق می کرد و خدا خواست تا امروز هر روزش رو بیدار بشم برای سحر و قرانم رو بخونم. سالها بود که نتونسته بودم بخونم. از خدا می خوام هر چی ارزو داره بهش بده. چقدر می تونه دختر خوبی باشه خدا حفظش کنه و بهش عمر بابرکت بده. خوب امشب شب قدره شبی که از هزار شب...
-
ترانه علی دوستی- روز تولدم 13 رمضون 98
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1398 23:43
من عاشق شدم بد جور، دیگه شکی در هیچ چیز ندارم. احساسم داره لحظه به لحظه فوران می کنه. دیشب خونشون افطار دعوت بودم. خدای من چقدر زیبا، چقدر معصوم، چقدر مهربون، چه رابطه قشنگ و محترمانه و دوستانه ای با مادرش داشت. چه مامان مهربونی چقدر با صفا بود. چه خونه پر محبت و نوری چقدر استرس داشتم دارم می رم خونشون. خوابم نمی برد...
-
اردیبهشت 98
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1398 09:14
اردیبهشت با رفتن اون شروع شد. تولد امام زمان بود و نیمه شعبان که بیشتر به جمع کردن وسیله و وزن کردن چمدون گذشت. حس عجیبی داشتم. گاهی یهو می زدم زیر گریه گاهی هم خوشحال بودم دیگه می ره و از دست غر زدنهاش خلاص می شم. خیلی این بار اذیت کرد. کلا این سفرش باعث شد خیلی چیزها رو با دقت بیشتری روش فکر کنم اینکه یکی از مهمترین...
-
اولین روز سال 98 در خانه خودم
شنبه 10 فروردینماه سال 1398 00:20
امروز 9 ام فروردین بود که تا دقایق دیگه اونم تموم می شه مثل باد 10 روز گذشت. خیلی خوب بود و واقعا زندگی تو خونه پدری در کنار یک مادر و پدر مهربون که مثل پروانه دور ادم می گردند بی نظیره. خدا رو شکر هزار مرتبه . ازش می خوام بهشون سلامتی و عمر با عزت و ارامش و برکت بده. بچه ها رو هم دیدم عالی بود تا تونستم باهاشون بازی...
-
سال 1398
جمعه 2 فروردینماه سال 1398 23:51
سال تحویل نصف شب بود ولی می شه گفت اماده بودیم و اصلا خوابم نمی اومد. دومین سالی بود که سال تحویل ایران نبود ولی امسال با پارسال خیلی فرق داشت. پارسال همه خونه من بودند ولی همش به فکرش بودم و عکسهای عید رو برام می فرستاد که رفته بود دانشگاه و گویا از همون جا شروع شده بود اشناییش با بادیگارد. امسال اصلا مثل اون موقع...
-
شعر قشنگی در مورد عید که بابا برام خوند
جمعه 2 فروردینماه سال 1398 22:48
سال نو گشت به یاران کهن مژده دهید که بهار آمد و باغ آمد و گل آمد و عید سال نو گشت و به آیین کهن می باید خدمت دوست شد و دست ارادت بوسید ای خوشا عید و خوشا دیدن یاران کهن که ز ایام کهن تازه کند ایام به عید سال نو گشت و درختان همه نو پوشیدند که ز تن کند بباید کهن و نو پوشید هیچ دانی که چه گوید به تو این تازه بهار هر...
-
عاشقانه های من و مول
جمعه 2 فروردینماه سال 1398 22:28
اول فروردین 98 رفته بود اعتکاف ولی به من چیزی نگفت خودم حدس زدم و درست بود چون دروغ نمی گه. برام این شعر رو فرستاد و من کلی حال کردم. گویا یه روزی که در مورد غم حرف می زدیم می خواسته اینو برام بفرسته. اها هفته پیش که داشتم می رفتم تهران بحث بارون شد و گفتم عاشق بارونم و اونم گفت منم و بعد گفت غم قشنگی توش هست و من...
-
پایان سال 97
جمعه 2 فروردینماه سال 1398 19:01
پایان شب تولد حضرت امیر مصادف شد با سال تحویل ساعت 1و 28 دقیقه و 27 ثانیه شب خونه ارزو بودیم. از صبحش باهاش در ارتباط بودم البته صبح رسیدم و بهش پیام دادم و اون هم هر از گاهی که وقت پیدا می کرد می امد و بهم پیام می داد. خیلی زیاد دوستش دارم خیلی. روز یکشنبه که تولد امام جواد (ع) بود برام همکارا جشن گرفتن و بهم تابلو...
-
من عاشق شدم انگار
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1397 13:18
مدام تو سرمه اره اتفاقی که نباید می افتاد افتاد و انگار دوباره من اون هم در زمانی که شک نداشتم سنگ سنگی بیش نیستم عاشق شدم. نمی دونم چطوری! نمی دونم چرا! ولی می دونم هستم. قلبش مدام داره با بیشترین ضربانش می تپه طوری که صداشو می تونم بشنوم و لرزشش رو لباسم ببینم. ذهنم ثانیه ای هم از یادش نمی گذره. خوابم نمی بره اکسیژن...
-
دقایقی خصوصی تر
پنجشنبه 18 بهمنماه سال 1397 19:35
حجب و حیاش جلوی ابراز احساسش رو می گیره حتی تو پیامک و ارسال ایموجی. سعی می کنه رسمی باشه. بالاخره رییس دو مرحله بالاترش هستم و شرایط ایجاب می کنه حد و حدود رو حفظ کنه. ولی حس می کنم که اونم بی تفاوت نیست. تو تعاملانش با خودم از اسم کوچیک استفاده نمی کنه ولی تو تعاملاتش با نفیسه فهمیدم چرا. با اسم کوچیک صدا می زنه و...
-
یک تجربه
جمعه 12 بهمنماه سال 1397 12:48
سلام این دو روز اومده بودم خونه و در جمع خانواده بودم. وقتی به اوقاتی که در این دو روز داشتم فکر می کنم و مقایسه اش می کنم با زمانی که تنهام و احساسهایی که دارم می تونم نکات زیر رو جمع بندی کنم. 1. وقتی تو جمع هستی اونقدر سرت شلوغ می شه که هزار موضوع مختلف برات پیش می یاد و عاشقی یادت می ره. 2. عامل یک باعث می شه درک...
-
چهارشنبه 10 بهمن 97
چهارشنبه 10 بهمنماه سال 1397 23:58
امروز ساعت 4 صبح دیگه بیدار شدم و خوابم نبرد. یه کم از این پهلو به اون پهلو کردم و همش اون تو ذهنم بود و براش صحبت می کردم. دیروز سرماخورده بود و نیامده بود. دیشب بهش پیام داده بودم که اگر بهتر نشده باشه نیاد و حالا امروز نمی دونستم می یاد یا نه. بهش که فکر می کنم نفسم کم می یاد و باید نفس عمیق بکشم و به وضوح طپش قبلم...
-
ممول کوچولوی تازه کشف شده من
چهارشنبه 10 بهمنماه سال 1397 05:18
شاید بالاخره پیداش کردم می دونم تو دلم پر از دلهره است ولی هر چی هست تو اخرین سالهای دهه چهارم زندگی خیلی حس قشنگیه. اصلا فکر نمی کردم بعد از این همه سال دوباره قلبم بخواد بتپه دوباره وقتی نمی بیندش بهانه بگیره وقتی نمی یاد بی حوصله بشه دوست داشته باشه فقط اونجا باشه چقدر دوست دارم بغلش کنم چقدر دوست دارم پیشونیشو...
-
زینب
یکشنبه 7 بهمنماه سال 1397 21:36
باید عظیم بود با وند یا نبود مهم نیست نمی دونم فقط می دونم بعد از سالها دوباره بدجور صربان قلبم رو حس می کنم. نبینمش بی تاب می شم عکسش رو بارها و بارها نگاه می کنم اعتراف می کنم دارم دچار می شم. دچار اون دقیقا نمی دونم از کی. قبل از جلسه هیات امنا؟ اره احتمالا نمی دونم ولی این دوهفته داره سریع رشد می کنه داره می یاد...
-
اخرین شب و لحظات سال 2018
دوشنبه 10 دیماه سال 1397 23:12
سلام نمی دونم این اولین باره اخرین ساعات یک سال میلادی دارم چیزی می نویسم یا نه؟ ولی یه حسی بهم می گفت بنویس و برای فردا که سال جدیدی شروع می شه ارزو کم من هم دارم اینکار رو می کنم ارزو می کنم سال 2019 سال خوبی برای اقتصاد کشورم باشه امیدوارم تبدیل وضعیت صورت بگیره امیدوارم بتونم دل همکاران رو شاد کنم امیدوارم کانون...
-
جمعه سیاه
شنبه 3 آذرماه سال 1397 01:05
براش پیام دادم امروز black fridey هست خبر داری؟ گفت اره و روز عروسیم و اینگو نه بود که رسما به دیگری پیوست. از زمانی که عکساشو از لحظه رفتن برای مراسم تا الان که عکسهای فیسبوکش پیامهاش می یاد برام می گذره حس و حالی نبود که تجربه نکرده باشم. اول از همه وجودم پر از شادی شد ناخودآگاه خنده اومده بود روی صورتم خوشحال بودم...
-
ایا باید کاری کرد؟
جمعه 25 آبانماه سال 1397 06:52
سلام امروز جمعه است ساعت 6 و 20 دقیقه. اره پاشدم و بعد از نماز که یه جورایی محل شک داره درستیش ولی من خوندم دیگه بیدار موندم و یاد یوگا افتادم که دیشب داشتم می خوندمش و خوابم برده بود. ولی ته ته ذهنم مثل همه 365 روز دیگه سال باز هم اونه. دیروز باهاش حرف زدم نمی دونم چرا دلم می گیره وقتی باهاش صحبت می کنم دلم می خوای...
-
جمعه اول ربیع الاول 1400
جمعه 18 آبانماه سال 1397 14:36
سلام امروز بالاخره ماه های گریه و زاری تموم شد و رفتیم تو ماه های جشن و شادی. دیشب یه فکر اومد تو ذهنم بیام تمام جشنهای شادی اور کشورهای مختلف رو در بیارم و تو فضای بین المللی بهشون تبریک بگم و برم دنبال شادی ها. یک مساله دیگه هم هست فکرم رو مشغول کرده اونم حرفهای بی پیرایه صادق هست که می شه گفت یکی دوهفته حضور پر رو...
-
13 ابان 97
یکشنبه 13 آبانماه سال 1397 20:44
سلام امروز 13 ابان 97 بود نه اینکه مهم باشه بابت تحریمهای ترامپ یا فتح لانه جاسوسی یا روز دانش اموز نه نه هیچکدوم امروز شرعا دیگه شد زن اون اره امروز به قول خودش یه حاج اقایی اومد استوانگر و عقدشون کرد. بهم نگفته بود ساعتهای 2 سر کار بودم و شروع جلسه که دیدم تو واتس اپ برام فیلم گذاشته و نوشته عقد اسلامیمون! و من بودم...
-
دوباره تهران میدان فردوسی
جمعه 20 مهرماه سال 1397 22:45
دوباره رسیدم تهران تو میدون فردوسی کسی منتظرم نبود جز راننده تپسی که قبلش خودم خبرش کرده بودم به ایمان زدم چطوری و دوباره چند تا قلمبه رد و بدل کردیم و دیگه از زندگیم انداحتمش بیرون. پرا زودتر این کار رو نکرده بودم؟ چون تنها کسی بود که گاهی صبح ها بهش می گفتم چطوری و پیامم 2 تا تیک می خورد و جواب می گرفتم. هاهاهاها...
-
مهر 97 و فیلمهایی که دیدم
پنجشنبه 12 مهرماه سال 1397 19:23
دارم فیلم one day .رو می بینم امروز یک فیلم دیگه از این جیم خوشگله دیده بودم تیمارستان ... محصول 2014 یک فیلم روانشناسی چقدر از این پسره خوشم اومد سرچش کردم. بعد دیدم 2017 این فیلم رو بازی کرده و البته یادم اومد یک فیلم دیگه استورم هم ازش دیده بودم و اونجا هم خیلی خوشم اومده بود ازش. لامصب این فیلم. وان دی خیلی قشنگ...
-
7.7.97 و بستری بودنش تو نروژ
شنبه 7 مهرماه سال 1397 19:58
امروز شنبه بود. نزدیکهای طهر بود دیدم نانا زنگ زده و من ندیدم و بعد چند تا پیام غلط غلوط فرستاده که نسف بدنش بی حس شده و از دیروز تو بیمارستانه بلافاصله بهش زنگ زدم یا خدای من نمی تونستم خیلی کلمات رو بگه نه تلفظ نه اینکه یادش می اومد. خیلی حس بدی بود. دنیا رو سرم خراب شد هیچچچچ کاری نمی تونستم بکنم. اون ور دنیا اصلا...
-
فیلم روانشناسی جنایی رباینده ذهنها (تحلیل گر رفتاری)
پنجشنبه 5 مهرماه سال 1397 23:12
سلام یادم می یاد سالها پیش یک فیلم دیده بودم در مورد چند تا افسر تعلیم دیده FBI که در موردش تو همین وبلاگ هم نوشته بودم. خیلی دنبال فیلمه بودم ولی پیداش نمی کردم تا اینکه امروز خیلی اتفاقی تو جشنواره فیلمهای وحشت فیلیمو دیدمش. خیلی خوشحالم دوباره پیداش کردم و الان دارم می بینمش منتهی اینبار با اگاهی از اینکه چه فیلمی...
-
رادیو فردا. اهنگ برو ای مسافر
جمعه 16 شهریورماه سال 1397 17:44
چه جالب می گم اصلا دوست ندارم اهنگ گوش بدم. هر جا رو بیگری انگار داره باهات حرف می زنه کاری می کنه اشکت که به زور نگه داشتی هری بریزه بیرون نمونه اش این اهنگ اگه از دستام دوره دستات هنوزم...به آتیش کشیدی من اما می سوزم تا زندَم چشامو به جاده می دورم... برو اِی مسافر سفر بی خطر باد...جدایی چه حسِ بدی رو به من داد برو...
-
تو بودی همه کسم. خانم معلم
جمعه 16 شهریورماه سال 1397 16:55
تو برای من همه چیزی. برای همین نمی تونم ثانیه ای هم بهت فکر نکنم. انگار تو وجود تو تربیت شدم. مثل یک مادر مثل یک پدر مثل یک خواهر تو همه کسم بودی از هر کی بهم نزدیکتر و دنیا رو بهم نشون دادی. تو سالهایی که تشنه یادگیری بودم. خلا همه چی رو در درونم پر کردی و من هر لحظه در وجودم جذبت کردم. اونقدر که الان هر چی دور و...