وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

شعر قشنگی در مورد عید که بابا برام خوند

سال نو گشت به یاران کهن مژده دهید

که بهار آمد و باغ آمد و گل آمد و عید

سال نو گشت و به آیین کهن می باید

خدمت دوست شد و دست ارادت بوسید

ای خوشا عید و خوشا دیدن یاران کهن

که ز ایام کهن تازه کند ایام به عید

سال نو گشت و درختان همه نو پوشیدند

که ز تن کند بباید کهن و نو پوشید

هیچ دانی که چه گوید به تو این تازه بهار

هر سحرگه که نسیمش به گل و لاله وزید

غرض از عید نه آن است که ارباب جلال

جامۀ ناز بپوشند به الطاف مزید

غرض از عید بود آن که توانگر پرسد

خبر از حال فقیری که نشسته به نوید

غرض از عید بود آن که توانگر بخرد

جامه آن را که کسش کفش و کلاهی نخرید

غرض از عید بود آن که توانگر بخشد

میوه آن را که از این باغ به جز خار نچید

ای خوش آن عید کزآن شاه و گدا خوش باشند

که چنین عید سعید است و جز این نیست سعید

شادمان آن که بپوشید به تن جامۀ نو

شادمان تر که فقیران را نو پوشانید


(صادق سرمد)


خیلی قشنگ بود من نشنیده بودم ولی بابا می گه فکر می کنه تو کتابهای دورا ن خودش بوده و درس دادتش.

من براش فرستادم

نظرات 1 + ارسال نظر
Baran شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 12:11 ق.ظ http://haftaflakblue.blogsky.com/

منم دوست داشتم این شعرو
ممنون بابتش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد