-
اخرین جمعه 98. تولد پ.ف نازنینم
شنبه 24 اسفندماه سال 1398 01:41
امروز 23 اسفند بود اخرین جمعه سال 98 با همه فراز و فرودهاش کلا امسال سال عجیبی بود. از اولش با سیل تو فارش و گنبد و خوزستان شروع شد و بعد زلزله ملخ گرد و غبار سقوط هواپیما با موشک خودمون ترور سردارمون سلیمانی تغییرات مدیریتی از جمله خودم مریضی مامان. و عملش مریضی سخت بابا مریضی مامان لیلا فوت سه تا از همکارامون خانم...
-
نزدیک 2 نصف شب
جمعه 9 اسفندماه سال 1398 02:05
سلام می دونم نصف شبه، ولی دلم از یادش نمی کاهد احتمالا الان خوابه خوابه، کوچولوی دلبر من حتم دارم حتی ثانیه ای هم یاد من به فکرش خطور نکرده و نمی کنه. ثانیه های فکر کردن مال منه سهم من. می دونم خیلی دوستش دارم و هر جور که نگاه می کنم هر جا رو که نگاه می کنم نمی تونم فراموشش کنم. می دونم بدون کوچکترین انتظاری خالص خالص...
-
اول اسفند ساعت 17:49
جمعه 2 اسفندماه سال 1398 22:43
دیروز اول اسفند بود. تقویم موبایلم الارم داد ساعت 17:49 می شه سالگرد اولین ابراز دوست داشتنت به ممول جانم. اره یک سال گذشته بود. چه زود گذشت یا چه دیر؟ هر دو حس دیر و زودش رو دارم می دونم این یکسال هر روزش رو ثانیه به ثانیه به فکرش بودم و باهاش
-
یکسال عاشقی تو مسیری یکطرفه
شنبه 26 بهمنماه سال 1398 20:30
سلام زینب جانم می دونم این جانم فقط یکطرفه است و چقدر یک مسیر یکطرفه حال آدم رو می گیره و فضایی برای نفس کشیدن بهت نمی ده. اقای طالبی گفت با قطار می خواد امشب بره مشهد. حتی بهم نگفت داره می ره چه برسه به اینکه خداحافظی کنه. تو نماز خونه ولی به نسرین داشت می گفت فک کنم با خواهر و زن داداشش داره می ره 3تایی شاید! چطور...
-
تعامل ناموفق
شنبه 26 بهمنماه سال 1398 14:35
سلام امروز روز زن بود. شنبه و 26 بهمن هفته پیش باز هم به خاطر مریضی بابا رفتم اصفهان. 3شنبه هم 22 بهمن بود و چهارشنبه رو مرخصی گرفته بودم. دوشنبه عصر پیشش بودم تا کار هرم رو با هم جلو ببریم. وقتی می بینمش دلم براش تنگ می شه. این چند روز مامان چادرنماز رو دوخت براش و پرسید کیه اسمش چیه رسمش چیه چیکاره است ولی دوست...
-
اول ژانویه 2020
چهارشنبه 11 دیماه سال 1398 08:22
سلامامروز شروع سال جدید 2020 هستنمی دونم چه سالی باشه برای ما تو ایراناما قیافه اش که خیلی قشنگه. ادم ناخوداگاه می یاد تو ذهنش که امسال باید زندگیش بیستِ بیست باشه.امید وارم که اینطور باشه.امروز تولد حضرت زینب سلام الله علیها هم هست. شاید همین هم نکته ای باشه بر اینکه امسال سال خوبیه و شگون داره.از شوکلاتهای لیلا یک...
-
سکوت
شنبه 7 دیماه سال 1398 06:43
سلام گل نازماین هفته هم دیگه چیزی ازش نمونده و دیگه داره تموم می شه.ان شاءالله پرونده اش برات پر بار بسته بشه و کلی به کارنامه ای که قراره دست راستت ان شاءالله داده بشه افزوده باشی.امیدوارم به حول و قوه الهی از ساعاتی دیگه هفته ای پر بارتر و متعالی تر رو شروع کنی. این یکی دو هفته برداشت منطقی از رفتارت اینو می گفت که...
-
2 دی 98
دوشنبه 2 دیماه سال 1398 21:07
بی تاب بودن و بی انرژیدیر رفتم سر کارحال نداشتم اصلا. دوشنبه اخهدلم براش تنگ شده بود ولی تصمیم گرفته بودم از دلم بندازمش بیرون. در قلبم رو قفل زده بودم. لباس مشکی پوشیده بودم و عزاداری از دست دادنش رفتمبماند که چی شد و مثل همیشه تو دام دوست داشتن گیر کردم همون احساس عجیبی که حالم بده ولی نمی تونم کاری بکنم فقط باید...
-
روز اول زمستون 98
دوشنبه 2 دیماه سال 1398 08:23
سلام جان جاناندلم برات تنگ شده بود داشت بهانه گیری می کرد که دیدم اینجام.(داشتم برات پیامک می زدم. حجمش از حد مجاز رد شد. گفت نمی شه اینجا نه! اومدم اینجا)عمیقا دوست نداشتم برات بنویسم ولی دیدم دارم اینکار رو می کنم انگار! (کم می یارم. نمی تونم مثل شما باشم. اینو گفتم بهت تا تشویقت کرده باشم باز هم محکم تر بشی. ولی من...
-
اذر 98
سهشنبه 5 آذرماه سال 1398 06:54
سلام نمی دونم از کی ننوشتم. ولی قطعا خیلی چیزها اتفاق افتاده این وسط که فرصت و حالش نبوده بنویسم. بعد از اربعین رفت مشهد منم رفتم و تو حرم قرار گذاشتیم.خیلی عالی بود باورم نمی شد ارزوم بود این اتفاق بیوفته و افتاده بود. البته هیچ حرفی نزدیم کنار هم تو سکوت زیارت کردیم. شب ساعت 2رسیدم مشهد مستقیم رفتم حرم. باب الحجه...
-
مشخصات همسر دلخواه من
سهشنبه 30 مهرماه سال 1398 11:08
سلام خوب من تصمیم گرفتم دنبال این ویژگی ها باشم. اگر کسی رو با این مشخصات می شناختین بهم پیام بدین لطفا و شماره تون رو بگذارین. 1. سید ال محمد (ص) 2. فرزند شهید باشند 3. با ایمان و اهل حلال و حروم 4. تحصیل کرده حداقل لیسانس (ترجیحا فوق به بالا) 5.سال تولد اژده ها 55 یا 67، موش 51 یا 63، گاو 52 یا 64 6. شغل کارمند و...
-
سردمه
دوشنبه 29 مهرماه سال 1398 09:05
خسته یخ زده دلتنگ دلگیر بی تاب غمگین و ناراحت تنها تنها تنها
-
بسا روزهایی که گذشت و اتفاقهایی که ثبت نشد
یکشنبه 7 مهرماه سال 1398 22:42
خیلی ننوشتم از مریضی و عمل مامان از دایی ها و مامان بزرگ و سفرشون به اصفهان از مسجد جامع اصفهان از عاشورا تاسوعا از عزاداری های مرکز از فوت و تشیع جنازه خانم امینی از پستها و احکام جدید و جابه جایی مدیرا از شایعات مدیریتی جورواجور از رد کردن پست معاونت پژوهشکده از مهدی و عباس ها و امیر از خودم و دوران عاشقی و اشکها و...
-
اعتراف
جمعه 22 شهریورماه سال 1398 23:19
اعتراف اونقدر حجم بودنش، نفس کشیدنش، زیارت کردنش، در درونم فوران می کنه که حس می کنم ظرفیت و توان دیدن روی ماهش رو دارم از دست می دم. اونققققققدر ثانیه به ثانیه، ثانیه به ثانیه، ثانیه به ثانیه زندگیش کردم که حتی فکر مواجهه باهاش تو دنیای واقعی، نفس رو تو سینه ام بند می یاره. ایست می کنم. قلبم و سکوت اره، دیگه حتی...
-
5شنبه 10 مرداد و جمعه اش
جمعه 11 مردادماه سال 1398 13:06
سلام چه خوب شد اومده بودم اصفهان و الا حتما از دلتنگی پوسیده بودم. چقدر دیروز با فسقلی نازم بازی کردم. ولی در عین حال دلم براش تنگ می شد با خودم فکر می کردم خوب اره ادم خیلی درگیر می شه ولی سرش شلوغه ولی بالاخره اگر دوستی ای باشه این وسط یه فرصتهایی هم هست. کامنتهای خواننده ها رو می خونم و تعجبشون رو می بینم این رو به...
-
چهارشنبه 9 مرداد
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1398 02:39
امروز هم مثل دیروز، مملو از بی محلی بود. صبح زود پاشدم و خودم بهش پیام دادم. یک پیام به قولش براش دعا کرده بودم. و با مهر محبت زیاد تو خونه خودم رو معطل نکردم و تقریبا ساعت 7 و 10 دقیقه مرکز بودم. از مروی مانیتور ثبت ترددها، عکسش رو دیدم . اومده بود ولی پیامی دریافت نکرده بودم. رفتم منابع انسانی. همه بودند انگار اون...
-
تصور تا واقعیت
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1398 00:28
امروز خیلی سنگین جوابمو داد. خیلی یک ان حس کردم. دارم از دستش می دم. همون توجهی کمی که می کرد دیگه نبود. نفسم گرفت دنیا روی سرم خراب شد به این ورش فکر نکرده بودم. اون سنگدل تر از این حرفها بود واقعا دوستم نداره اگر من جلو نرم. دوستان زیادی به قول خودش داره که باهاش صمیمی هستند. اینجوری جواب داده: "سلام...
-
یکشنبه بود
سهشنبه 8 مردادماه سال 1398 09:59
شنبه اول صبح بهم تو واتس اپ پیام داد و تولدم رو تبریک گفت. بهش گفتم دیروز تولدم بوده و بهترین هدیه رو با خبر اومدنت بهم دادی. گفت رسیدی مرکز بهم خبر بده. رسیدم دیدم دکور اونجا رو تغییر دادن و کوچولوی ناز من با اون چادرش از پشت پارتیشنها بالای سرش دیده می شد که داشت مرتب کاری می کرد. دیدمش. ناخداگاه وقتی می بینمش لبخند...
-
4 مرداد تولدم. 39 سالگی
یکشنبه 6 مردادماه سال 1398 00:16
سلام 5شنبه و جمعه یعنی شب و روز تولدم دوست داشتم بنویسم. البته نوشتم هم اما نه اینجا. روی کاغذ هر چند کامل نبود ولی بود. گفتم بیام اینجا که فضای اصلی نوشتنمه هم بنویسم. اولین کسی که بهم تبریک گفت زینب بود البته برای اینکه فراموش نکنه بهم تبریک گفت من اصلا انتظارشو نداشتم البته که اصلا یادش باشه. بعد 5شنبه قبل از تولدم...
-
نماز جعفر طیار
شنبه 22 تیرماه سال 1398 19:28
دیروز به اتفاق مامان جونی رفتیم پای صحبتهای دکتر هزاره تو یک خونه باصفای قدیمی اصفهانی را مهمونهای افتاده و تحصیل کرده و مسن این شهر تاریخی و با فرهنگ جلسه خوبی بود. خیلی چیزها یاد گرفتم. زیارت ال یاسین مناجات المحبین از مجموعه 15 دعای منسوب به امام سجاد (ع) و بحثهایی در باب عشق و دوستی هزار و خرده ای قسمت شد صلوات...
-
بامدادچهارشنبه 19 تیر
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1398 00:06
سلام از سر کار که اومدم خوابم برد تا الان. خسته بودم خیلی کلا روحمم خسته است. تو یک رابطه یکطرفه بی سرانجام شاید از نطر مذهبی دوست خوبی بود. که البته اونم اگر دوستش نداشتم حرفهاشو گوش نمی دادم ولی هیچ رابطه عاطفی نشون نداده. خیلی سرد خیلییییی دل بی دوست دلی غمگین است
-
جمعه 14 تیر
جمعه 14 تیرماه سال 1398 12:21
سلام ساعت 12 است و من هنوز تو رخت خوابم با یکی صحبت کردم 59 ای بود و ابانی ولی به نظرش قو و وزنمون با هم همخوانی نداشت. دنیای جالبیه خیلی. خودمون رو می کشیم عاشق بشیم بعد مثل من باید دست به دامن خدا شد که شعله عشقه رو کم کنه چون دازم اتیش می گیرم. مخصوصا که خیلی اون ور قضیه خاموشه و سرد. چرا همه فکر و ذکرم شده؟ خودم...
-
تولد استاد
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1398 08:56
سلام صبح بخیر امروز چهارشنبه شد. 13 تیرماه و تولد استاد صبح رفتم پیشش هنوز نیانده بود. خیلی دوستش دارم. صبح ولی کلا خواب موندم مثل روزهای قبل. اصلا حال بیدار شدن نداشتم و داشتم خواب می دیدم فکر کنم اسمانی و ... بودند تو خوابم که یهو ویبره گوشی و ساعتم منو پروند از خواب. خودش بود و می خواست خواب نمونم. چه حس خوبی داره...
-
دوشنبه یک روز تابستونی و گرم دیگه
دوشنبه 10 تیرماه سال 1398 08:54
دنیای جالبی شده ادمهایی که با اتیش تند و شور عشق می یان جلو لحظه به لحظه می خوان پیش مرگت بشن. بعد یهو دقیقا یهو غیبشون می زنه. تجربه های جالبیه. دیگه واقعا الگوهای رفتاری داره دستم می یاد. چقدر عجیب شدیم. تمام پیجهای مربوط به ترانه رو پاک کردم. من عاشق اون شدم و هر چی بیشتر می بینم بیشتر نسبت به این احساسم پر رنگ تر...
-
خسته ام و دلگیر
یکشنبه 9 تیرماه سال 1398 16:37
خیلی بی جونم. نا ندارم اصلا علتش هم اینه با یک دیوار طرفم که می دونم دیوار نیست. انرژی ام یکطرفه می ره انگار وارد یک سیاه چاله می شه. می کشه ازم هر چی انرژی دارم. تمومم می کنه دوست دارم بشینم های های گریه کنم. از 3 روز منتظرم ببینمش ولی نشدددد. دیدمش 1 دقیقه شاید کمتر شاید بیشتر نمیدونم خالی شدم از انرژی نمی تونستم...
-
هفته دوم تیر
یکشنبه 9 تیرماه سال 1398 07:10
سلام امروز یکشنبه است. دومین یکشنبه از دومین هفته تیر 98 دیروز تعطیل بود و امروز بعد از 3 روز تعطیلی دارم می رم سر کار دل تو دلم نیست. برای دیدنش لحظه شماری کردن چه حالی داره. چقدر درد اینکه ندونی اونی که دوستش داری چه احساسی بهت داره جالبه. مدام بالا و پایین می کندت اصلا یه قسمت بزرگ عاشقی همین ناز کردن معشوقه معشوق...
-
صبح پنجشنبه و خواب عاشقانه ام
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1398 11:18
-
دوباره چهارشنبه ظهر بعد از نماز
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1398 13:58
-
اولین چهارشنبه تابستونی 98
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1398 07:29
سلام صبح بخیر همین طوری انروز اینو باز کردم تا حرف بزنم. دلم انگار پر حرفه نه بیشتر پر از نازه پر از نیاز پر از قربون صدقه رفتن پر از نوازش کردن و در اغوش کشیدن چقدر دلم می خواست بغلش کنم. محکم و سفت اکنقدر که قشنگ حسش کنم تو بغلم. دلم می خواست بشینم اونم کنارم دراز بکشه و سرش رو بگذارم رو قلبم و در حالی که صورت مثل...
-
اخرین روز بهار
جمعه 31 خردادماه سال 1398 20:04
امروز اخرین روز بهار 98 بود صبح که پا شدم یه مروری کردم هر انچه که یادم بود در این سه ماهه گذشته. خدا رو شکر خوب بود که سلامت بودیم که خودش بالاترین نعمت هاست. کمی برای زینب بانو نوشتم. چقدر دلم برای معصومیت و تعصبش تنگ شده. واقعا این هفته تمام تلاشش رو کرد تا بتونه حتی شده دقایقی بیاد و جواب منو بده. همون ساعتهای 6...