وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

اخرین روز بهار

امروز اخرین روز بهار 98 بود

صبح که پا شدم یه مروری کردم هر انچه که یادم بود در این سه ماهه گذشته.

خدا رو شکر خوب بود که سلامت بودیم که خودش بالاترین نعمت هاست.

کمی برای زینب بانو نوشتم. چقدر دلم برای معصومیت و تعصبش تنگ شده. واقعا این هفته تمام تلاشش رو کرد تا بتونه حتی شده دقایقی بیاد و جواب منو بده.

همون ساعتهای 6 صبح بود که سرو کله امید تو زندگی ام پیدا شد. اره امید رو خدا فرستاد و دلم تپید خواستمش

و حالا از خدا می خوام خودش مسیر شو به بهترین نحوی که می دونه بچینه.

وقتی توکل کنی به حودش و به رضایش راضی باشه محاله دست رد به سینه ات بزنه.

خدایا دوستت دارم

امروز صف ارا نیامد مثل دیروز و همه کارهای نکرده اش موند برای فردا

یه بندرخت عالی سفارش دادم که اوردن دم خونه با یه قیمت باورنکردنی. دستشون درد نکنه چقدر دیوار سایت خوبیه

برای تخت هنوز به نتیجه ای نرسیدم

دیروز سم خریدم باید بزنم تا دیگه جانور موضی تو خونه پیدا نشه.

اب گرم مشکل داره یادم می ره به اقای بهار بگم

پریشب هم شوفاژ اب داده بود و موکت و قالی رو حسابی خیس کرده بود. خدا رحم کرد نم نداده سقف همسایه.

دارم هشت کتاب سهراب رو می خونم و منتظرم اذان بگن نمازمو بخونم. چقدر وقت زیاد می یارم باید کتاب بخونم 

باید عاشق کتاب بشم

هیچ چیز به اندازه علم در زندگی ارزشمند و جذاب نیست. حتی اگر بخوای عاشق ادمها هم باشی باز هم باید عالمانه باشه.

فکر کن اگر جنگ بشه همه چی تغییر می کنه. باید تا زنده ای به همه اونهایی که برات ارزشمند هستند بگی که چقدر دوستشون داری.

خدایا. خودت عاقبتمون رو به خیر کن و ما رو در زمره مومنان خودت قرار بده و کسانی که به حق توصیه می کنند و به صبر تا از زیان دیدگان درگاهت نباشیم. به همون زمانت قسم.


باز هم ممنونم و دوستت دارم مرسی که هستی و فراموشم نمی کنی و تنهام نمی گذاری

دستمو ول نکن 

هوای z و l و o و .... همه  رو هم داشته باش

تا بعد 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد