وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

تردید

موندم بین دوست داشتن و نداشتن 

هر چی بیشتر مطالعه می کنم می بینم بیشتر عاشقش بودم و همه همه مطالب مربوط به عاشقی در من صدق می کنه. رفتن روش های ترک کردن و مدیریت بحرانش رو بخونم دیدم تو همشون اولین شرطش اینه که از اون طرف ببری و دیگه نبینیش!

اخه چطوری من هر روز کنارمه 

باید با خودم رو راست باشم اون به صراحت و قاطعیت می گه نمی خوام باهات باشم حتی یک لحظه. بهم زنگ نزن وقت خودت و منو تلف نکن تو هیچ مسئولینتی در قبال من نداری الکی انرژی نگیر

نمی دونم چرا ته دلم به حرفاش باور ندارم. از این ور قطع می کنه و دیگه جواب نمی ده از اون ور اس ام اس می زنه می گه ادرس فلان جا رو برام بفرست.

یک چیزو می دونم وقتی با کسی هست چه ارنولد چه علیرضا چه محمد دیگه اصلا و ابدا منو تحویل نمی گیره نمی بینه و اصلا براش اهمیتی ندارم اما همین که قضیه به هم می خوره بلافاصله من می شم دوست خوبش و می گه عزیز دلم  ذوست گلم محرمم بیا بگو به نظر تو چراااااااا....

و من اونموقع دوباره حیات می گیرم 

حالا روراست ته دلم می گه اون نمی تونه با هیچ کی کتار بیاد و هر کسی تنها برای چند وقت اون براش جذابیت داره و بعد به هم می ریزه و انگار این مساله بهم امید می ده که نه اون بر می گرده

هر چند الان شیر شده.

یعنی نقش من تو زندگیش چی بوده؟  من بر طرف کننده چه نیازهایی در اون بودم که به محض اومدن یکی دیگه همه اینقدر نیست می شن؟

تکته مهم اینه که تو تمام این موارد اون خودش را تا مرجله نهایی ازدواج تصور می کنه و اینکه از لحاظ احساسی باهاشون تا انتها پیش بره و همین که بوسه ها شکل می گیره دیگه هیچ حرفی و ارزشی براش ندارم . سریعا حذف می شم با بالاترین حد پرخاشگری و بددهنی و خشونت

الان هم اینقدر راحت می گه گمشو صرفا به خاطر انرژی و احساسی هست که از محمد داره و تا اونجا پیش رفته که گفته من دیگه دارم اذیت می شم باید عقد کنیم

این یعنی اون منو به واسطه براورده شدن یکسری میازها عاطفی و توجه بهش می خواسته و وقتی یکی با توجه و ارضا نیاز های بسیار قوی تر می یاد جلو خواه ناخواه حذف می شم !

حالا محمد چون حضور اینده اش قوی تر هست راحتی تحقیر و دک کردن من براش خیلی قوی تر و شدیدتر شده 

حالا چه باید کرد!؟

اطمینان

تقریبا حتم دارم شخصیتش فرقی نخواهد کرد و با هر کسی همون قدر حساسه 

حالا درسته عطش و جاذبه های غریزی و جنسی داره منعطفش می کنه که منت کشی کنه و با من چون همچین حالتی نداره خیلی وحشی عمل می کنه اما همش که این عطش نیست قطعا وقتی تو جریان زندگی قرار بگیرن و بخوام تصمیم گیری کن و از اتاق خواب بیان بیرون دیگه ملاطفتی می خواد و گذشت که دو شخصیت مغرور و لجباز رو با مشکل مواجه می کنه 

نمی دونم هر کسی چقدر می خواد حرف خودش رو به کرسی بنشونه چقدر در تقسیم وظایف و مشخص کردن حدود اختیارات خوب عمل خواهند کرد که تداخل تصمیمی اتفاق نیافته

چقدر تو اوضاع با هم مشارکت خواهند کرد 

تقابل اب و اتیشه باز ایا اینجا اتیش می بره یا اب؟ جالبه ارزو و علی اقا هم همینن ولی خوبن حالا اینجا چطور خواهد بود؟

( هر چند که می دونم نباید اصلا برام مهم باشه ولی الان اعتراف می کنم تو شرایط یک انسان سالم نیستم که برام مهم نباشه دوست دارم تمام کارایی که با من کرده بهش برگرده زجر بکشه)

انتهای ابروم کلی ورم کرده و اونقدر درد می کن هکه اصلا نمی تونم دستم بگذارم روش .

من باید چی کار کنم؟ چطور تمرکزم رو از روش بردارم؟ چزور نبینمش در 0 ضربش کنم برام بی اهمیت باشه بره گمشه هم بره گمشه؟

بهترین چیری که می تونم خودم رو باهاش سرگرم کنم و تنها هم نباشم چیه؟

باید فکر کنم چه باید کرد

می دونم مغزم سریعا به بهترین نتیجه خواهد رسید. خوابم می یاد

فعلا