وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

ساعت 1:30 بامداد هنوز تنهایم

سلام

خوب می دون می خوام حرف بزنم ولی کسی نیست پس باز هم خودت.

اخرین 3 شنبه هم گذشت با کلی غم . 

امروز چهارشنبه سوری بود اما سوری تو دل من نبود. محمد اومد و حالش رو پرسید و من مشتاقانه و صمیمانه راهنماییش کردم تا ابراز کنه عشق درونیشو 

و چه ساده در کف اخلاس تقدیم کردم تمام هستی 8 ساله ام رو بهش و اون و نه هیچ کس دیگه ای هرگز نخواهند فهمید که من قلبمو روی سینی مخمل کندم و با هزار امید و ارزو و حرکت و عششششقققق جون کندم و دادم به دستهای کسی که شاید برای اون مرد زندگیش باشه و تجلی ارزوها و غریضه هایی که منو باهاش همیشه له کرد.

و محمد مشتاق اومد و بردش 

الان ساعت 1:30 دقیقه نیمه شبه اخرین چهارشنبه است. من هم فردا اخرین روز تهران بودنم خواهد بود در سال 90 و چه بر سر خواهد امد بعد نمی دانم.

ظاهرا امروز محمد دوستش رو که اسوده نامی داره وادار کرده با اقای خ  ط زنگ بزنه تحقیق از اون

و این یعنی عزمی برای به دست اوردن و اراده ای برای خواستن واقعی نه بچه بازی

بعد از نماز یهو خودم رو سرکار دیدم کنار خالی حضور اون و دلم گرفت و زار زار گریه کردم.

چقدر ضعیفم من چقدر بی خود برای جلاد روحم گریه می کنم

در حالی که امروز به واقعیت اشک منو دراورد و گفت واقعیتی رو ککه 8 سال پوشونده بودش که برای کندن از تو می رم به دورترین جای ممکن تا دیگه به خاطرم هم نیاد که با کی بودم :) لعنت بر تو

و من لعنت شده الان بانی لحظات عاشقانه ای هستم که اون الان لب به لب محمد داره خلق می کنه و من احمقانه گریه می کنم برای کسی که وجودش از من تنفره و بس

خوب این هم حکایت چهارشنبه سوری امسال من و تولد پرهامکم که مظلومه

از خواب خبری نیست پس بهتره به اب بسپارم 


شب به خیر

انتظار

بالاخره صبح شد هر چند اولش اصلا خوابم نمی برد علی رغم اینکه ازش خواسته بودم تا 12 بیاد ساعت 1 اومد خوب منطق می گه این روزها فقط همین روزها ست و دیگه تکرار نمی شه و همه قشنگی عاشقی به همین دیر اومدنها و بوسه ها و بقل های دزدکی شبانه است . بعدش که رسما ازدواج می کنی و می ری زیر یک سقف دیگه چون خیالت راحت شده که به دست اوردی کم کم همه عشق و عاشقی هم کم رنگ می شه و می شه یک زندگی روتین.

واقعا تاریخ مصرف عاشقی چقدره؟ نهایتا دو تا عاشق و معشوق خیلی خیلی هات چند سال عشق بینیشون اتشین می مونه؟ 

باید جواب این سوال رو پیدا کنم 

من چرا بعد از 8 سال هنوز عاشق ام!

دیشب داشتم فکر می کردم بحران هر 4 سال یکبار اتفاق می افته سال 86 یک بحران داشتم و الان دوباره یکی دیگه یا نه اولش 1 سال بعد دو سال بعد 5 سال

چقدر بیخود تحمل کردم اصلا چرا تحمل کردم من که باهاش زنگی خوبی نداشتم!

پس نگران چی امم؟

جالبه وقتی از تجربیات بوسه هاش داشت می گفت گلایه می کرد که علی رضا خیلی هات بود و دم به دقیقه منو می بوسید اما این محمد نه

ولی دیشب نظرش عوض شد اصلا اونها بچه بازی بود این چقدر داغههههه

نتیجه گیری:

همه مردها دلشون واسه بوسیدن می ره این به تو ربط داره که چقدر خودت رو در اختیارشون قرار بدی

ولی چه جالبه وقتی یکی چندبار مصرف شد دیگه هیچ رقبتی به با هم بودنتون نیست انگار کثیف شده چطور می شه لبی رو که بارها دیگران بوسیدن ببوسی!

وقتی این حس بهت دست می ده دیگه می بینی تو هم باید بری سراغ یکی دیگه یا اینکه با تهایی خودت حال کنی 

خدایش تنهایی اینقدر ها هم که فکر می کردی بد نیست. :)

صبح شد باز یک صبح دیگه بهتره به این فکر نکنم این اخرین سه شنبه است که می تونه با من باشه چون اصلا تو مخیله اش هم نیست اخرین سه شنبه ای هست که می تونه با اون باشه پس باید به اون فکر کنه حالا هر چند در اینده یا شاید تا اخر عمر بخواد با اون باشه و دیگه منی براش وجود نداشته باشم

چقدر قدر لحظات رو دونستن برام مهمه و چقدر این حرف درسته که نو که اومد به بازار کهنه می شه دل ازار 

هر وقت این شعر یادم می یاد ناخوداگاه یاد ساز می افتم یاد ویلولن اون هر چی کهنه تر بشه ارزشش بالاتر می ره انگار من هم یک سازم