وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

از وبلاگحضور خلوت انس (استاد عباس معروفی)

 

http://maroufi.malakut.org/

می دانی
پرنده را بی دلیل اعدام می کنی
در عمیق تو
آینه ایست
که قفس ها را انعکاس می دهد
و دستان تو محلولی ست
که انجماد روز را
در حوضچه شب غرق می کند...
ای صمیمی
دیگر زندگی را نمی توان
در فرو مردن یک برگ
یا شکفتن یک پرنده دید
ما در حجم کوچک خود رسوب می کنیم
آیا شود که باز درختان جوانی را
در راستای خیابان
پرورش دهیم
و صندوق های پست
سنگین
ز غمنامه های زمانه نباشند؟
در سرزمینی که عشق آهنی ست
انتظار معجزه را بعید می دانم
باغبان مفلوک چه هدیه ای دارد؟
پرندگان
از شاخه های خشک پرواز می کنند
آن مرد زرد پوش
که تنها و بی وقفه گام می زند
با کوچه های « ورود ممنوع»
با خانه های « به اجاره داده می شوند»
چه خواهد کرد
سرزمینی را که دوستش می داریم؟
پرندگان همه خیس اند
و گفتگویی از پریدن نیست
در سرزمین ما
پرندگان همه خیس اند
در سرزمینی که عشق کاغذی است
انتظار معجزه را بعید می دانم.........
خسرو گلسرخی

 

معشوق من

 

سلام همدمم

مرا ببخش که انچنان گرفتار روزمرگی دمادمم بودم که تو را و یاد تو را و حضور همیشه خالی تو را از یاد برده ام.

نه انصافم کجاست از یاد نه از برنامه حافظه کوتاه مدتم شاید

و حالا عاشقانه روزت را به تو تبریک می گویم

امروز هم والنتاین دیگری است بماند که باز هم هدیه ات به دستم نرسید هیچ خودت را از این بابت سرزنش نکن

بگذار سرزنش ها همه از آن من باشد

که تو نیز این فرصت را از خود سلب نموده ای

اگر بودی

امسال هدیه ات صداقتم بود و تمام عواطفم که از ان تو عاطفه بودم و تو از آن من همدم

بماند که عاطفه برای من ماندنی است و همدمی ات برای تو نامفهوم

مگر کجا گمم کردی که هنوز نیافته ای مرا که اینچنین آشکار سراغت می گیرم.

تو خود هم نمی دانیُ

می دانم.

نکند تنهایی ات را قسمت نموده ای

نمی بخشمت

به همان علت که خودم را نمی بخشم

ولی سهم تو بیشتر است و پشیمانی هم سودی ندارد که این

 روزها و ماه هاست که بی تو              گذران می شود و تو این دقایق ناب عاشقی را چنین دود می کنی.

هرگز گمان نمی بری کاستی ای جانش را ذره ذره نوش کند؟

مگر چند درصدش سهم تو ست که من ۱۰۰در ۱۰۰ش را نیافتنی جسته ام

هیچ تصور نمی کردم یافتنم این حد تو را سخت و تا کنون بی پاسخ باشد

هر کجایی هستی باش

سلامت باش و با امید که تو خود امیدی و من در ارزوی حس کالبد یگانه ات برای دیدنت برای شنیدنت  بوییدنت هنوز هم ایستاده ام.

روزت مبارک جگر گوشه ام

با اینکه هیج گاه فضای خالی ات را پر ندیده ام کنون نیز هستی که  یادت اینچنین نفس در سینه حبس میکند.

چنین طنین افکن می کند صدای دما دم قلبم را بلند

و می سوزاند بند بند انگشتان دستان خالی ام از گرمای حسی که خلاء را پر نموده است.

در تعجبم

چشم هایم را می بندم و اما دستانم را که از گرمی تصورت شعله ور است باز می کنم.

چه خوب حس می کنم دستان سردت را

چه التهاب غم انگیزی

چه می گوید این دستان

سالهاست گرمی را حس نکرده اندجرا؟ بیا این همه اتش برای توست

بیا خوب می دانم تنم در وله گرمای جاودانه تو داغ می شود

بیا

اغوش ناگشوده ام از برای توست.

همان ارامشگاه بی مرگی ام

بگو

گوشهای من سالهاست تمنای حرفهای نگفته ات را فریاد می زنند

بیا

نترس

این منم

همان مهربانوی آرامبخش تو 

روزت خجسته باد