وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

سناریوهایی برای اینده . چرا از داشتن می ترسم؟

چند وقته عجیب یهو درگیر اینده موهومی می شم که از وحشتش دچار پوچی می شم.

امروز به خودم گفتم این اینده رو فقط خودت داری می سازی. درسته با موجودیت های امروزت و شواهد و قراین ساخته می شه ولی چرا هیچ آینده دیگه ای. به ذهنت نمی رسه

چرا ذهن ما دوست داره اینده رو تلخ و ناراحت کننده بسازه

شاید دوست داره از الان با پیش بینی بدترین شرایط خودش رو برای اینده اماده کنی.

نمی دونم

ولی چرا خودت رو برای اینده ای زیباتر مفیدتر پربارتر از اونچه که هی تو سرت تکرار می کنی اماده نکنی.

امروز رو با خودم خلوت کردم 

چند تا چیز بررسی کردم

زندگی ادمهای موفق

کتابهایی که روشون تاثیر گذاشته و براشون الهام بخش بوده

عاداتشون

باید روی خودم تمرکز کنم و عزت نفس داشته باشم. اینو می دونم زندگی هر کسی دست خودش و افکارشه و خوشبختی حسی هست که از دورن داره.

باید اینده های زیبایی برای خودم تعریف کنم. باید جز امسانهای تاثیرذار باشم.

نباید محدودیتها در زندگی منو تسلیم کنه

باید از داشته هام به هنوان نقاط قوت اسنفاوه کنم نه اینکه از بیشتر داشتن به خاطر از دست دادنشون بترسم.

اره می دونم در حال حاضر بدجور از هز دست دادن می ترسم. 

ازدواج نکردم چون از از دست دادنش می ترسیدم . تنها موندم چون از غصه خوردن دل کندن می ترسم. 

دوست نداشتم بچه داشته باشم چون از از دست دادنش رفتنش جداییش می ترسیدم.

دوست ندارم پیشرفت کنم چون از از دست رفتن موقعیتش بعد از چند صباحی می ترسم.

هیچ کار نکردم چون از نبود بعد از انجامش. می ترسیدم و حالا می بینم واقعا ترسم با اینکه اون ماجرا  اتفاق نیافته ، اتفاق افتاده.

هاهاها 

عجب دنیای مسخره ای

فقط نباید ترسید اره نباید ترسید باید پیش رفت. هیچ کس هیچ کس نمی دونه طول مدت اینده اش چقدره. کسی برده که از زمان برده.

من باید چه مهارتی یاد بگیرم. چه کاری باید انجام بدم که تو یک فضای دیگه سازمان دیگه کشور دیگه خانواده دیگه جمع دیگه باز هم مفید باشه؟

من الان چی بلدم چی باید به خودم بیافزایم؟

اینده دوست داشتنی من چطوریه؟ 

چرا من می ترسم ؟


 

خرم اباد

ساعت 12 رسیدم تهران با پرواز فوکر 100 ایران ایر خرم اباد

2 روز اونجا بودیم خیلی خوب بود ابشار بیشه پیر عبداله و یک سری طبیعت گردی دیگه 

دیشب فوتبال ایران و مراکش رو با گل به خودی بردیم و تو میدون دریاچه کیو رفتیم جشن مردم رو تماشا کردیم. خوب بود

اون هم اونور دنیا تو یه بار دوهم جمع شده بودند و عکساشو برام فرستاد.

فردا دوباره کار

دیروز و امروز زنگ زدم نصیری جواب نداد یعنی خیلی دلخوره

هر چی با خودم فکر می کنم می بینم حقیقت بود هر چی گفتم شاید خیلی تند گفتم ولی حالت که گفتم حس خوبی دارم از زدنش. شاید بهتر بود اسدی نبود شاید حرفهای زیادی هم زده باشم ولی یادم نیست.

قطعا مهم نیست برام نصیر چی در موردم فکر کنه ولی اونی که اون روز کولاک کرد و گرد و خاک من بود خود خودم نمی تونستم فیلم بازی کنم. ولی ایا من کم ظرفیت هستم؟ 

نمی دونم؟ نمی دونم رو هوا بردن خرید تبلت واقعا کار درستی بود؟ ولی دلم راضی نمی شد از پول همکارا برای یک مشت مفت خور تبلت خریده بشه.

اسدی کیه و چقدر تاثیر گذاره؟ چقدر خبر می بره؟ 

نمی دونم 

فردا قعلا باید با برنامه شروع کنم. باید هم برای خودم هم برای کارم مفید باشم.

من تقریبا زندگیم در دو چیز خلاصه شده. کار و کار و کار و بعد ماهی یکبار خانواده

تفریح فقط با خانواده یا همون دیدن خانواده

فیلم و سریال تنها در خانه

مطالعه پیامهای تلگرام

کار کردن روی آمار درپیت مرکز

ارمزو یکساعت خوابید فقط خواب اونو رو دیدم انگار بیدار شدم یادم رفت دوباره خوابیدم بخشخاییش یادم اومد اصل قضیه اینه که من دیگه تو زندگیش جایی ندارم و تو برنامه هاش نیستم. 

نتیجه

من باید زندگیمو بسازم

چطور مهارتها مو بالا ببرم چه مهارتهایی لازم دارم.

باید چی یاد بگیرم؟

سلامتم

2تا هدف همیشه ناتمام داشتم 1. وزنم 2. زبانم

رانندگی و ... رو بی خیال

باید وزنم رو بکنم چالشم ایا پایه ای صبح ها هر روز اول بری پیاده روی و ورزش صبحگاهی بعد بری مرکز؟