وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

یکماه بعد از رفتنش

یک ماه از رفتن رسمی اش گذشت.

تو این یک ماه دوبار از نزدیک دیدمش و با هم حرف زدیم.

یکبار به خاطر کار بهم زنگ زد

و 4 بار تو شبهای 12 ام و شبهای احیا جواب پیامم رو داد 

ولی کلا همه چی تمام شد

و رفت

به قول خودش به دلیل مشغله شخصی دیگه نمی تونست بیشتر از این برام وقت بگذاره.

خیلی محترمانه بهانه ای اورد که دیگه نیست.

البته گفت شاید اشتباهش بوده زودتر نگفته و شاید فکر می کرده دلخوری پیش بیاد یا خودم متوجه بشم. در هر صورت مدتها بوده که این تصمیم رو گرفته بوده و من نمی دونستم. 

کاش دلیلش رو می دونستم.

حتما خسته اش کرده بودم. دوستی من براش چی داشت جز اینکه وقتش رو اینقدر می گرفتم و مدام گیر می دادم که چرا دکستم نداره.

قطعا هیچی از من ندید و هیچ فایده ای براش نداشتم و یک تصمیم عاقلانه اینو می گه که رابطه ای که به هیچ دردی نمی خوره جز اینکه اعصاب ادم رو به هم می ریزه یا وقت می گیره چرا باید ادامه پیدا کنه.

این من بودم که محو دوستی اون بودم و اون از رابطه با من چیزی عایدش نمی شد.

در هر صورت واقعیت اینه که رفت اونقدر رفت که حتی پیامهامو هم پاک کرد و بقیه اش هم نخونده دیلیت می کرده مگر 3 یا 4 تا 

مثلا تبریک عید فطر رو امروز بعد از 3 روز دید و البته جوابی نداد. 


من وقتشو گرفتم یکسال و رابطه ام رو نابود کردم. 

من کاری کردم که خودم با دستای خودم بره و پشت سرش رو نگاه نکنه. نه دلش تنگ نمی شه اصلا چون تازه داره نفس می کشه از دست کسی که مثل زالو بهش چسبیده بود و نمی گذاشت تکون بخوره.


اره من کارنامه عملم داغون بود در برابرش

خدایا منو ببخش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد