وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

دودلی

اندر احوالات خودم موندم

چه موجود عجیبی هستم. امروز وحید همچنان عاشق برام چند عکس دیگه فرستاد و گفت تا اخر فروردین می یاد تهران. خیلی از خودش مرام نشون داد و چندین بار تماس گرفت که دلش تنگ شده 

اما نمی دونم چرا یهو اون اتیشم وحشتناکی که صبح ازش می سوختم فرو کش مرد.

نمی دونم چرا دارم نسبت بهش سرد می شم. شاید می ترسم و دوباره همون حس تجربه های قبلی داره می یاد رو که دنبال بهونه ای بگردم

هیچ چیز منطقی ای این وسط نیست و شاید همین خودش باعث سرد شدنم بشه. می ترسم وقتی به منطق برسه همه چی به هم بریزه

هنوز هیچ حرف جدی ای به هم نزدیم البته داره کم کم برنامه هاشو می گه مثلا همین که تا 2 هفته دیگه می یاد یا اینکه بران عکس خانوادگی فرستاد

ولی کمه فکر می کنم باید جدی تر باشه

شاید من خیلی عجله دارم 

شاید دوباره اومدن محمد و چتش روم تاثیر غیر مستقیم گذاشته اینکه نکنه اونها موفق بشم و من نه اینکه محمد داشت بهانه می گرفت که چرا عید حروم شد و یا اینکه گفت رابطه شون خیلی خوبه و خیلی همه چیر و رو به راهه و خیلی همو تحویل می گیرنو اینکه قبل از اینکه اون بخواد برسه این تو ایستگاه منتظرش خواهد بود یا اون هم می ره تو اون جبهه اگر قهرمون ادامه داشته باشه.

یا شاید وقتی طالع بینی رو دیدم و شهریور مار نمی دونم شاید اونقدر نگاهش کردم سیر شدم 

وقتی ظرف دو روز اینقدر عاشق بشم خوب سریع هم فروکش می کنه

جالب بود برام محمد حاضر نبود بره پیشش و می کفت یعنی چی چند مرد حلاجم اون هم تنبل و باعث می شه من هم تنبل بشم . و جالب بود که گفت معلومه که دعوتشون نمی کنم خانواده ها با هم اشنا بشن در حالی که ما همو فقط 10 روز دیدیم هر چند الان با هم داریم صحبت می کنیم.

نکته مهم این بود که اون هنوز در مرحله شناخت هست و هنوز هیچ تصمیمی نگرفته تا حدی براش قابل قبول بوده اما هنوز حتی خودش هم با خودش به نتیجه نرسیده که انتخابش نهایی هست.

نباید خودم رو ببازم 

حس دیروز و امروز صبح من عالی بود و اونقدر قوی که اصلا به هیچ چیر فکر نکردم جز وحید

البته الان هم خوبه خیلی خوبه چون بهم حرکت داد پا شدم تمیز کردن خونه جارو زدن گردگیری 

اینکه باید چرخ زندگی رو بچرخونم باید اساس زندگی رو در خوردم بیشتر کنم .

نه نباید سرد بشم

خیلی هم خوبه خیلی عالیه 

اون که عاشق منه و من هیچ چیز بدی ازش ندیدم هر چند دیروز وقتی گفتم هیچ اطلاعاتی در مورد تو اینترنت پیدا نکردم خیلی بهش برخورد و بد جبهه گرفت اونقدر که من هم عصبانی شدم و حتی گفتم خداحاقظ و قطع کردم ولی بعد دوباره بهش زنگ شدم و اون بود که عذرخواهی کرد و بعد زد زیر گریه 

گریه ای که دلم منو اب کرد و من از اون لحظه عاشقش شدم که راست می گه هر چی می گه

فعلا که نمی خواد اتفاق خاصی بیافته و اون فرصت می خواد تا خودش رو اثبات کنه

من هم که پر از احساسم و چه اشکالی داره از احساسم براش بگم تا اون هم مشتاق تر بشه به اثبات خودش.

من تا حالا هیچ بی ادبی ای ازش ندیدم

تازه هیچی نگفت ولی از دیدم از سایت انصراف داده و این خیلی خوبه خیلی اون سر حرفش هست. فقط نمی دونم می خواد در اینده مجا زندگی کنه کارم چی می شه اگر تهران باشیم که هیچ مشلی نخواهد بود البته با ساری هم مشکلی نیست هر چند کارم رو از دست می دم ولی ساید اونجا تو کارخانه باباش یک کار بگیرم که بیکا ر نباشم یا خودم شرکت بزنم.

نمی دونم رفتار مادرش چطور خواهد بود ولی قطعا زندکی تو یک خونه اشتباه خواهد بود این رو نمی دونم اگر با هم بریم المان که دیگه بهتر از این نمی شه.

کاس زودتر حرف بزنه

نمی دونم خانواده ها نظرشون در مورد ما چی هست بیشتر نگران خانواده اونم اصلا نمی دونم مادرش قبول می کنه این نوع از اشنایی اتفاق افتاده باباش چی؟

خواهرش کجاست؟ چرا در حالی که تو سایت گفته بود متاهل ولی کفت خواهرم مریم مجرد ه!

این تنها تناقضی بود که تا حالا برام وجود اومده


خوب در کل که نگاه می کنم از نظر احساسی قبولش کردم و قلبم می تونه براش بتپه حالا باید در مورد موارد منطقی با هم حرف بزنیم باید ببنم چطور به حرف می یاد.

بهش که فکر می کنم هست حس خوبی دارم اما وقتی حس می کنم نکنه ازادی مو از دست بدم یک حسی بهم دست می ده 

من با همین حضورش ولی دور ا دور خیلی راضی ام فعلا البته


دیگه خوابم می یاد

شب خوش

اون هم خوابیده انگار جوابمو نداد عجیبه اس ام اس هم نداده!


تا فردا


و به ناگاه عشق

سلام وحید من


امروز جمعه است و چهارمین روز اشناییمون ولی اسمش برام 4 روزه انگار سالهاست دلم با تو اشناست.
یک لحظه از یادم نی ری یک لحظه تپش قلبم کم می شه
می تونم بگم دیشب اصلا خوابم نبرد 
عکسات رو بارها و بارها و بارها نگاه کردم و بی هیچ حرفی انگار یک عالم حرف باهات زدم.
دوست دارم برات بنویسم دوست دارم مرتب به یاد تو باشم 
اصلا گذشت زمان برام مفهومی نداره 
دارم عاشقی می کنم 
من!
خودم باورم نمی شه چطور من که این همه سال هیچ مردی نتونست قلب منو به حرکت در بیاره حالا اینطور منقلب شدم. اصلا با هیچ منطقی برام قابل درک نیست هیچ وقت قبول نداشتم اصلا برام مسخره بوده عشق ورزدین عاشق شدن بی خوابی اون هم تنها در عرض دو روز چرا دو روز 
من از نامه اولت عاشقت شدم با تماست عاشقتر و حالا
نمی دونم نمی دونم اگر ببینمت 
بی تابم وحید بی تابم 
می چرخم راه می رم اشک می ریزم
سجده می کنم اشک می ریزم
خوابم انگار 
در هپروتم 
واقعی نیست شاید 
تو پاره قلب عاطفه ای نه؟
تو همقدم جاده زندگی منی؟
چه شوری در من بیدار شده
چه حجم وسیعی از احساس
می ترسم وحید
می ترسم 
این همه جوشش
سنگوپ می کنم 
تو چی 
ظرف احساس تو تا چه اندازه خالیه؟
من پرم از عاطفه پر م از شوق پرم از عشق
دوست دارم جاری کنم 
غرقت کنم
تا ابدیتی که زندگی هست
لبریزت کنم از 
عاطفه ای که شک ندارم نیست
هیچ جا نیست
پس کجاست منطقم
هنوز داد می زند نهههههه 
درنگی باید 
صبر کن
بگذار احساس تو را خریداری ماهر طلب کند 
تشنه
کویر 

ادامه دارد این نوشته 

من لال مانده ام 

قلم قاصر

افکارم به خود می پیچند

چه حکایتی باشد عشق

فکر می کردم عمری عاشقی کرده ام

چه عظمتی دارد ایننننن

پروردگار من پی چه خواهد بود عشق راست تو

من نمی دانم

که همین را در ظرف وجودیم نگنجد

انفجاری است درونم

خارج از تصور

من عاشق شده ام ایا؟

یا نه احساس می کنم باید عاشقی کنم شاید؟

او کجاست در این همه عاشقی

گم شد 

و چه ساده چه ناباورانه 

چه حس عظیمی است  

پیوند میان دو تن 

دو جنس

اشنایی اش این است

هم اغوشیش چه خواهد بود؟

بیدار می شود حسی 

که خفته بودمش سالهای سال

وای بیداد می کند

منی که چه ساده به وجد می اوریم این طرفی ها را

پس طوفانی خواهم کرد 

شعبده ای بزرگ

جادوگرم که خواندند حالا می فهمم

من در عشق جادو می کنم

جادووووووووووو