وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

قلبم

ساعت

شب 

عبور 

سپیده

بیداری


به هوش می ایم . نفس می کشم فضای خانه روح احساس مرا تحریک می کند

بر می خیزیم . می بینم انحنای نازک چشم نوازی را که قلبم را می لرزاند

وضو می گیرم . 

نماز

می روم و می دانم نفس هم به یادش کشیده می شود

قلبم عجیب می زند از درد

هوا بدون ذره ای ترحم و سهمگین دریغ می شود


ادراک درک شده منطق بی شعور را به زیر می کشد

جذب مش وم. دور می شود 

می دانم می میرم 

می بینم ذوب می شوم 

می بینم درد می کشم 

می بینم نفس نمی کشم


نمی فهمد . 

نمی بیند

نمی خواهد بفهمد که ببیند


دنیا میلیادها ادم را جمع کرده روی زمین

من 


چقدر بی ادمم از زمین هم ذره ای کمتر بی اعتبار


بی هویت


می بینمش 

اب می شوم


و حالا باز 

تنها چاره که می ماند 

خدا می داند

خدا هست

اگر نبود

ادمم هم که نیست


نیست بودم بهتر بود



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد