وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

باید امشب بروم

 

سلام

دیشب اخرین شبی بود که بعد این استراحت طولانی ۲ ماهه در خانه و کنار مامان و بابای عزیزم سپری شد.دوست داشتم از تمامی لحظاتش استفاده کنم. امروز سحر بالاخره صدای اذان را شنیدم. و الان اخرین باری که دارم از خونه به اینترنت وصل می شم و تو این وبلاگ حرفامو می زنم.

مامان دیروز گفت چرا دیگه خوشحال نیستی؟ اخه می خواستم ازشون جداشم وتازه قدرشون را بیشتر می دونستم .ولی با موفقیت هام خوشحلشون خواهم کرد قول می دم. جبران می کنم انشاءالله.

از اون هم خبری نیست ولی می دونم دیشب خونه بوده و این یعنی اینکه دیشب حرکت نکرده تا فردا اونجا باشه و اگر حرکت کنه امروز حرکت می کنه که فردا برسه؟ وی احتمالش را زیاد نمیدم. حالا باز خبرشو می دم. چیزی که هست اینه که تمام کلیدام دست اونه حتی کارتم نمی دونم چی کار کنم ولی به امید خدا

باید پیش رفت و من می روم . حافظ عزیزم فقط من و تشویق می کنه و می گه صبر داشته باش و من حتما این کار و خواهم کرد.

خوب دیگه بای

به امید او

 

نظرات 1 + ارسال نظر
طناز جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:36 ق.ظ http://nazkhanum.blogsky.com

او ؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد