یکروز که نمی دونم چند شنبه است؟

سلام ( از روی بی حوصلگی زیاد )

باهاش تماس گرفتم داشتم دیوانه می شدم اگه بهش زنگ نمی زدم. خواب بود می گفت دیشب شام نخوردم و حتا صبح گریه کردم. من نگفتم که تا صبح بهت لعنت فرستادم. ( یه کم از این قضیه ناراحتم ولی خداییش خیلی ناراحتم می کنه)

ئدوستیش مسخره است . البته از دید من. ادم توی دنیا فقط و فقط به یک نفر تمرکز کنه و هیچ کس را نبینه. این مسخره است و دیوانه کننده. حالا واقعا می فهمم که دوست داشتن ادمها چقدر وحشتناکه. حالا می فهمم که وابستگی چه دردیه.

اون خلی ضعیفه خیلی اونقدر که زود می شکنه. می گه همش اه خاطر اون پسره است همش می گفت بیا من می گفتم نه هی اون اصرار هی من انکار تا اینکه ۳ سال گذشت و بعد که من خواستم اون گفت من نمی خوام.

نمی تونستم اون موقع چیزی بهش بگم ولی اگه خواستنش مثل خواستن من بود خوب پسره را درک می کنم. بهش حق نمی دم چون اون با احساسات این بازی کرده بود البته نمی دونم دقیقا ولی واقعا یک نکته ای تو روابطش هست و اینکه اون خودخواه است هر چی فکر کردم دیدیم هیچ چیز دیگه ای نمی تونه مثل خودخواه وصف حالش باشه. اون یه خوادخواه وحشتناکه اونقدر که حالا که احساس به خرج داده و یکی رو دوست داره باید اون خودشو براش بکشه ولی اون درک نمی کنه و می گه من فقط یک چیز کوچک ازت خواستم فقط یه چیز کوچیک.

اره تو با یک نیش کوچیک و یک حرف ساده گفتی با هیچ کس رابطه نداشته باش.

می گه من چون از رفتارهای تو خبر دارم باید بهت کمک کنم و بزرگترین کمک را من تا حالا بهت کردم تمام فکر وذکر من شدی تو دیگه حتی به زندگی خودم هم نمی توانم برسم.

ولی کمک هم اخه حدی داره بابا تو انسانیت کردی من و متوجه اشتباهاتم کردی . همین قدر برای من کافیه من دیگه نمی خوام بهم کمک کنی چون واقعا فهمیدم.

البته من الان جور دلهای شکسته را می کشم. دلهایی که وابسته شده بودند و من  رفتم.

ولی خدا تا کی ؟ تا کی باید تحمل کنم.  چقدر تو دلم حرفه به کی بگم حتی حوصله گفتنشو ندارم. بدم می اید از این حالت خودم نیستم بدم می اد.

در عرض چند روز اونقدر وزنم رفته بالا که دیگه نفش کشیدن برام سخت شده ولی اون ناجی ؟ چون می خواد بمن کمک کنه من باید بمونه همون جا.

 چقدر مسخره و مضحک. خیلی مسخر است.