وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

 

سلام

اصلا نمی دونم امروز حتی چند شنبه است . یعنی باید فکر کنم تا یادم بیاد

این عوضی مگر برام ارامش فکری و روحی گذاشته . اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه

نمی دونی چقدر از دستش کلافه ام . دیروز وقتی بعد از مدتها تونستم تمکز کنم روی اون پروژه لعنتی و داشت خیلی بخ سرعت پیش می رفت دوباره با اون ضدای حزین و شومش امد به سراغم.

که چرا من یه حس بد پیدا کردم . تو امروز حتما یک کاری کردی بگو بگو چرا اسم فلانی را اول مقاله نوشتی بدون اینکه بهت بگه ولی من باید بهت بگم . می گم اقا جان من مدلم اینه تو نمی گفتی هم من خودم اسمت را اول می نوشتم.

اصلا می دونی چیه من از اینکه بهم بگم بدم می یاد و تو گفتی حالا زورم می اید اسمتو اول بنویسم .

اصلا می دونی چیه دیگه نمی خوام اسمت را حتی تو پاورقی بنویسم.

اصلا نمی خوام دیگه اسمت را بیارم

اصلا نمی خوام دیگه اسمتو بشنوم

اصلا نمی خوام دیگه ببینمت

صداتو بشنوم

خسته ام کردی می فهمی خسته . زندگی را برام کردی مثل زندان . مثل ادم های مریض همش دنبالم راه افتادی البته حالا از راه دور هم برام تکلیف تعیین می کنی .

لعنتی به کی بگم از دستت خسته شدم . از دست صدات خسته شدم از دست دعواها و بحث کردنت ها خسته شدم . هر چی بهت می گم من از بحث بدم می اید تو حالیت نیست مثل خوره گیر که بدی ول کن نیستی

یه حرفی را ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ دفه می زنی می گی حالا بگو بهت می گم دوباره می گی نه ببین من نمی فهم چرااااااااااااااااااااااااااااااااا. من فقط می خوام اینو بدونم چرا من دلم برات تنگ می شه تو نمی شه من چرا بدون تو نمی تونم بمونم تو می تونی من ..................

تمام راه را دیشب فقط داشتم بهش لعنت می فرستادم . لعنت.

ای خدا این کنه دیگه کی بود که تو زندگی من پیدا شد .

ببین هر چی هم که حسن داشتی هر چی هم که کارهای مثبت کردی ولی اون قدر زجرم دادی که دیگه نمی خوام ریخت و ببینم چه برسه بخوام در اینده هم با تو باشم . چه برسه که بخوام با تو زندگی کنم . دارم از تو فرار می کنم ادم عاقل با تو بودن حتی برای یک روز به معنی یک زجر وحشتناک و یک فشار روحی بزرگه حالا چطور می خوای که ی عمر با تو باشم.

من احمق بودم دلم برات سوخت.

 به درک که تنها بودی به درک که ضعیف بودی به من چه که از ۶ سال پیش هنوز پروژه اتو تحویل نداری مگه من بهت گفتم تحویل نده مگه من جلو تو گرفتم . نری دنبالش مگه من باید برات چیزی را که حتی نمی دونم چیه برات انجام بدم . به من چه اگه تو تو زندگیت مشکل داری .

به من چه که تو از وابستگی وحشت داری . باید هم وحشت داشته باشی تو با اون اخلاق گندت فقط همه را از خودت دور می کنی . مگر ادم چقدر می تونه تو را تحملللللللللللللللللللللللللللللللللل کنه .

من از تو خسته شدم . وقتی می گم می خوام تنها باشم می خوام کسی کاری به کار من نداشته باشه منظورم تویییییییییییییییییییی

تو چقدر به مواردی که من گفتم عمل کردی تو چقدر برای حرف های من ارزش قائلی . لعنتی بیش از حد بهت محل دادم اره بیش از حد . پررو شدی تو از محبت من سوء استفاده کردی . داری من و می گکنی توقفس که چی ؟ که دلت به حال من می سوزه می خوای به من کمک کنی ؟!

 های دلم ازت خونه می فهمی خون

کاش که می فهمیدی ولی می دونم اونقدر کوری که حتی درک هم نمی کنی چی می گم . تو مریضی یک مریض بد حال . من برای تو تنها کاری که می تونم بکنم اینه که بهت بگم تو مریضی . تو رو خدا برو دکتر برو

من و که دیوانه کردی دیگه از من با اون همه روحیه و از منی که این همه شاد و سرحال و پر انرژی بودم یک ادم خموده و افسرده ساختی من دیگه توانی ندارم که بخوام بهت کمک کنم. از دست من کاری بر نمی اد.

من دیگه خسته شدم.

با تمام علاقه ای که بهت داشتم ولی دیگه ازت خسته شدم .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خدا چرا ما را از هم دور نمی کنی خدا

چرا

چرا

چرا

 

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:44 ق.ظ http://723305.blogsky.com

[ بدون نام ] دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:47 ق.ظ http://723305.blogsky.com

سلام
می دونی چرا؟
چون؟
بر ای اینکه؟
زیرا؟

اره دقیقا حق با شماست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد