وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

8 خرداد 98

دیروز بود و بالاخره با حکمی بار مسئولیت سنگینی که روی دوشم رو برداشتن.

شاید هر کی دیگه بود خیلی ناراحت می شد ولی من درست مثل وقتی که پایان نامه ام رو دفاع کرده بودم احساس سبکی می کردم.

سریع وسایلم رو جابه جا کردم و رفتم. فقط این وسط محبت تک تک همکارانی که باهاشون یکسال کار کرده بودم داشت دیوانه ام می کرد. همشون حتی اون جانباز بزرگ و بی ادعا محفوظ به حیا اومد پیشم گفت داری می ری؟ چرا شما؟

همه شوکه شده بودند و خانم که از ناراحتی ترجیح می دادن هیچی نکن و منو نبینن تا اشک چشاشون رو نبینم.

روسای اداراتم انچنان با مهر و محبت وبا غیرت وسایلم رو جابه جا می کردن که ادم از خجالت اب می شد.

زینب نیامده بود. اخه شب قبلش شب قدر بود و اون تا ظهر می خواست بخوابه. من نمی دونستم و وقتی پیامهامو جواب نمی داد فکر کردم می خواد منو پشت درهای بسته بگذاره به خاطر خودم.

ولی پیامکم ارسال نشده بود که جوابمو داد.

چه خوب بود که نبود.

و اینچنین پرونده اچ ار برای من تمام شد پر از لحظات تلخ و شیرین. یکسال و 4 ماه خیلی خوب بود و چه زود گذشت خیلی زود.

چیزی که برام خیلی ارزشمند بود پیامهای پر مهر بقیه همکار بود که از طریق پیامک یا تلگرام و واتس اپ و زنگ بهم می رسید باورم نمی شد این همه ابراز تاسف و این همه پیام تشکر

اصلا دکتر خ که اولین نفری بود که زنگ زد و گفت واقعا متاسفم.

دیروزدکتر  روح ن رو هم بیشتر شناختم. گفت رییس ایشون رو بیشتر از من بهش اعتماد داشت و چیزهایی بود که به ایشون می گفت اما به من نمی گفت.

دیشب و امروز کلا گیج بودم. منگ و خواب

امروز که بیشترش در حال چرت بودم. دلم براش تنگ شده 

چقدر سخته ادم دلش برای کسی که نمی دونه احساسی بهش داره یا نه تنگ بشه. 

هزاران بار تو ذهنم لحظه ای که تو خونه شون بودم تو اتاقش روی زمین نشسته بودم و اومد پیشم نشست گفت چی می خونی رو تو ذهنم مرور می کنم. دوست داشتم زمان همون جا متوقف بشه. 

چقدر دوستش داشتم و چقدر از اینکه خونه شون بودم دست از پا نمی شناختم.

چقدر زیبا بود و چقدر سفید.

تمام امروز دلم می خواست پیشش باشم. پیشم باشه دستش رو بگیرم و فشار بدم. چقدر تمام این مدت که پیشش می رفتم دوست داشتم دستش رو بگیرم و ببوسم.

نمی دونم اگر دستش رو بگیرم اونم دست منو فشار می ده؟ اونم دوستم داره؟ اونم اگر احساسی بهم داره بروز می ده؟ چقدر با احساسش داره مبارزه می کنه؟ اصلا احساسی هست؟

دوست داشتم سرش رو می گذاشت روی پای من و من تا صبح نوازشش می کردم و بهش می گفتم برام تعریف کن.

دوست داشتم پیشونی و چشماش رو ببوسم. و البته لباش رو هم دوست دارم ببوسم

دوست دارم 10 دقیقه کامل در سکوتی عمیق بغلش کنم و سفت فشارش بدم تا تک تک سلولهای بدنم حسش کنند.

دوست داشتم شب تا صبح پیشش بخوابم و سرش رو می گذاشت روی بازوی من و اینقدر نزدیک بغلش می کردم.

ایا اون هم هیچوقت دوست داشته؟

چقدر سخته ادم عشق یکطرفه داشته باشه. اون حتی تو فرستادن استیکر هم به زور گاهی یک بوس می فرسته .و کلا یکبار بهم گفت دوستت دارم اونم اون روزی که از دستش خیلی ناراحت شدم. 

چرا ناراحت شدم؟ اها بهم گفت دیگه نمی یاد تو اتاقم. دیگه دوست نداره بیاد پیشم.

چقدر اون روز قلبم شکست. چقدر مقاومت کردم گریه ام نگیره.

چقدر بعدش دچار عذاب وجدان شد و بهم پیام داد. اخرش بود که گفت دوستم داره. نمی دونم واقعا دوستم داشت یا به خاطر عذاب وجدانش تحت تاثیر قرار گرفته بود.

مامانش وقتی منو دید چندین بار با اون لهجه شیرینش گفت خیلی دوستتون داره. وقتی می گفت نگاش می کردم و می دیدم اونم نگاه می کنه انگار حرف دلش رو مامانش راحت تر داشت می زد و اون خوشحال بود چیزی که نمی توسته بگه رو مامانش داره بهم می گه.

کاش می تونستم برای همیشه این لحظات رو حفظ کنم. کاش می شد متوقفش کنم. کاش می شد باهاش ازدواج کنم. کاش می شد برای همیشه با هم بودیم. اگر همراه زندگی ام می شد همه کار براش می کردم روی چشمام می گذاشتمش. می پرستیدمش اگر کفر نبود.

دلم می خواد سرش رو روی قلبم فشار می دادم تا خودش می دید با قلبم چه اتفاقهایی می افته وقتی پیش منه.

برای خدا که کاری نداره. ازش بارها خواستم زینب بده به من. برای همیشه با دل و جون طوری که همه راضی باشن. 

خدا یعنی.می شه ازت.خواهش کنم این اتفاق بیوفته.

همه برادراش.هم ازدواج کردن. چقدر رابطه قشنگی با هم دارن چقدر قربون صدقه هم می رن. جعفر چقدر خوب بود و گوگولی. کاش ازدواج نکرده بود اینجوری من عروسشون می شدم.

خدایا به حق همین ماه مبارک تو که اینقدر قشنگ همه چی رو می چینی می شه خواهش کنم طوری بچینی ما با هم یک خانواده بشیم. برای همیشه باهاش باشم؟

من دوستش دارممممم خیلی دوستش دارم.

شب قدر 21 ماه رمضان سال 98

سلام

امشب شب قدر

کلا این رمضون به برکت وجود زینب با رمضونهای دیگه فرق می کرد و خدا خواست تا امروز هر روزش رو بیدار بشم برای سحر و قرانم رو بخونم. سالها بود که نتونسته بودم بخونم.

از خدا می خوام هر چی ارزو داره بهش بده. چقدر می تونه دختر خوبی باشه خدا حفظش کنه و بهش عمر بابرکت بده.

خوب امشب شب قدره 

شبی که از هزار شب بهتره و فرشتگانش همه روی زمینن. پس هر چی ارزو کنی براورده می شه.

خدایا ازش می خوام امسال منو از تنهایی در بیاری و بهم یک عشق موندگاربدی. کسی که برای هم بمیریم. با همه ویژگی هایی که خودت می دونی برای من بهترینه و من هر روز و لحظه اش احساس خوشبختی بیشتری می کنم.

خدا ازت می خوام در خصوص اوضاع کاری و مالی و سلامتی هم بهم کمک کنی و بهترین رو برام رقم بزنی. 

خدایا دوست دارم همسرم سید باشه، اگر خانواده شهدا هم باشه مثل خانواده تماما محبت و صفای زینب خیلی عالیه.

چقدر دوست دارم با زینب جاری بشیم یا فامیل نزدیک. منو ازش جدا نکن. خودت کاری کن من و زینب فامیل بشیم و در کنار هم خوشبختی رو با هم تجربه کنیم.

سید امید، سید احسان، سید مهران، سید علی، سید محمد، سید مرتضی، سید حسین، سید مهدی، 

خدا یا خودت برام بفرست که با هم تناسب داشته باشیم یا از من سر باشه از نظر تحصیلی و مالی و معنوی 

خدایا کاری کن اینبار یکی عاشق من بشه! 

خدایا منو از گناه دور کن و همیشه کنارم باش.

خدایا تغییرات مدیریتی رو به فال نیک می گیرم و ازت می خوام سرنوشتی بسیار پر خیر و برکت برام فراهم .

خدایا بهم برکت مال بده تا بتونم سر بلند زندگی کنم مخصوصا وقتی که حقوق مدیریتی رو دیگه نمی گیرم 

خدایا به حق همین امشب پدر و مادرم رو حفظ کن و بهشون جایگاه در شانشون اعطا کن.

خدایا خاناوده برادر و خواهرم رو حفط کن

همینطور بچه های نازنین رو هم حفظ کن.

خدایا مادربزرگم رو حفظ کن و بهش عمر با برکت بده.

خدایا به همکارام کمک کن و براشون بهترین ها رو می خوام.

خدا اوضاع اقتصادی کشورمون رو درست کن

خدا برای اون زندگی پر محبت و پر خیر برکتی ایجاد کن

خدایا ظرفیتم رو برای پذیرش همسر افزایش بده. بهم همسر و همراه بده.

خدایا بهم کمک کن درسم رو بخونم و یک جای خوب قبول بشم و بهم گرفتن مدرک رو اسون بگیر. 

خدایا مسیر ترقی و کمال رو برای باز کن. من می خوام در جامعه ای عالی معاون وزیر و وزیر بشمء