وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

جمعه 14 تیر

سلام

ساعت 12 است و من هنوز تو رخت خوابم

با یکی صحبت کردم 59 ای بود و ابانی ولی به نظرش قو و وزنمون با هم همخوانی نداشت. دنیای جالبیه خیلی. 

خودمون رو می کشیم عاشق بشیم بعد مثل من باید دست به دامن خدا شد که شعله عشقه رو کم کنه چون دازم اتیش می گیرم. مخصوصا که خیلی اون ور قضیه خاموشه و سرد.

چرا همه فکر و ذکرم شده؟ خودم کردم نه. خوب معلومه وقتی همش خوابی نه همش افتاده ای و داری به اون فکر می کنی و تجسمش می کنی معلومه درگیرش می شه. 

دیروز سالگرد به خاکسپاری باباش بود. چرا بهم پیام داد ! وقتی پیامش دیدم که نوشته بود داره می ره امام زاده عقیل  و اسلام شهر هستند برای زیارت ناخداگاه اشکم سرازیر شد. نماز مغربم همین طور اشک می یومد. 

وقتی باباش شهید شد 3 سالش بود داشت 3سالش می شد دو هفته بعدش.

و یک برادر کوچیکتر 1 ساله.

مامانش چی کشیدن. خدا بهشون عمر با عزت بده. 

بگذریم.خیلی حرف برای گفتن دارم ولی حسش نیست.

دوست دارم مثل خودش باشم در همون حد دوست داشتن.

نه بیشتر نه کمتر.

خواب می بینم مدام و تعبیر خوابام همش می گه احساسات سرکوب شده

طفلی قلب من

کی می خوای شاهد یک عشق دوطرفه باشه.

40 ساله دیگه داره می شه.

فقط 12 میلیون ادم تو تهران دارن زندگی می کنند از این تعداد یک نفر سهم من نیست همو دوست داشته باشیم؟


دوشنبه یک روز تابستونی و گرم دیگه

دنیای جالبی شده

ادمهایی که با اتیش تند و شور عشق می یان جلو لحظه به لحظه می خوان پیش مرگت بشن. بعد یهو دقیقا یهو غیبشون می زنه.

تجربه های جالبیه. دیگه واقعا الگوهای رفتاری داره دستم می یاد.

چقدر عجیب شدیم.

تمام پیجهای مربوط به ترانه رو پاک کردم. من عاشق اون شدم و هر چی بیشتر می بینم بیشتر نسبت به این احساسم پر رنگ تر می شه. بنابراین تصمیم گرفتم همه رو پاک کنم تا ازاد بشم.

قطعا باید این دوستی رو هم مدیریت کنم. یه دوستی مسخره یکطرفه. 

حتی توجه اش در حد توجه یه یک گلدون گل هم نیست. خیلی بی حس و حال

دیروز براش میوه خریدم و امروز اوردم. البته به شرطی که اتفاق دیروز نیوفته و بتونم ببینمش اصلا

از دیروز عصر که خداحافظی کرد و همون موقع اینترنتش رو قطع کرده دیگه سراغ گوشی اش نیامده. 

با اینکه امروز به قول خودش صبح ساعت 7 و نیم اینجا بوده.

دیگه مهم نیست. همش یادگیری رفتار ادمها و یادگیری عکس العمل خوب و پخته است.

نباید کاری کنم که خودم این وسط ازار ببینم. همین که کمتر کردم احساسم رو بهش خیلی خوب بود.

باید از حس و حال عاشقی اش خارج بشم. خودم هم کردم فقط با ذهنم و ترانه

حالا باید بیاین بیرون کاری نداره. 

دیشب خوابیدم بیشتر و یه کمی هم نت موسیقی نگاه کردم

برای رفتن به پرتغال 500 میلیون نیاز دارم

باید شروع کنم پولهامو جمع کنم دیگه نباید خرج کرد. بسه باید رفت.

وزنم روی 71 و نیم حدودا ثابت مونده باید بهش شوک بدم

روی بدنم خیلی پایینه باید اینو هم یه کاریش بکنم.

خوابم می یاد همیشه با اینکه اینقدر می خوابم و این مربوط به اهن و روی و ویتامین دی باید باشه. و عاشقی

باید قبول کنم اونقدی دوستم نداره که حتی برام تب کنه. پس الکی براش نباید مرد

باید دانشم رو بالا ببرم فقط همین

برم دیگه

فعلا