وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

سلام اخر هفته

 

سلام در ناامیدی بسی امید است.

دیروز در حالی که دیگه از همه چی دل بریدم و بیخیال همه چی شدم از اونجا بهم زنگ زدن و گفتن تو مصاحبه قبول شدم. همه خوشحال شدن من هم راستش خیلی خوشحال شدم. ئلی حالا یه کم دلهره دارم. اخه من که ۲۵ سال نون مفت خوردم و پا رو پا انداختم برام خیلی سخته حالا از کله سحر تا شب برم سر کار . اون هم تو یه شهر غریب. ولی خوب باید برم تا ادم بشم حالا می فهمم چقدر پولی که باهاش بزرگ شدم ارزشمند بوده و چقدر الکی من حیف و میلش می کردم . براش رنجی نکشیده بودم. حالا واقعا شرمنده پدر و مادرم هستم. تنها امیدم اینه که اونها را خوشحال کنم و بتونم یه ذره از محبتهاشون را جبران کنم.

در هر حال فکر می کنم تجربه خوبی باشه ولی باید تلاشم را صد برابر کنم. منی که ۲ ماه تو خونه خوردم وخوابیدمو همه کارام مونده درست در زمان رسیدت به تحویل کارها می خوام برم سر کار. فقط شبها فرصت داررم اون هم یک هفته . ولی باید بتونم . من همون هم که هیمشه ادعا می کردم کار نشد نداره؟

باید برم به جنگ زندگی. باید برم. نمی دونم اون هم قول شد یا نه؟ تو دلم یه جوریه؟ ازش خبری ندارم . یعنی اون هم مثل من سکوت کرده و منتظر شنبه است؟

نمیدونم چی می شه ولی امیدوارم خیر باشه.

دیشب تویی تماس گرفت و همه را حیرت زده کرد با اون حرف زدن سریع و مسلطش. چقدر این خارجی ها با مرامن هر دوشون باهام تماس گرفت. گفت می خوان تخلیه کنن و برن تابستان یه ای دیگه . اسباب کشی هم پس دارم.

چقدر کار.

می رم به جنگ زندگی

بیخیال همه چی .

به امید تو مهربون

 

چه اضطراب افتابی گرمی

 

دلهره را رنگی است آیا ؟

چه اسمان عجیبی

نگاهش بدعتگاه تپش های پر اضطاب من است

چرا بدین گونه ندا می دهی به من؟

قلبم؟

خار باید بود خوار نمی بایست.