وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

ایا باید کاری کرد؟

سلام

امروز جمعه است ساعت 6 و 20 دقیقه. اره پاشدم و بعد از نماز که یه جورایی محل شک داره درستیش ولی من خوندم دیگه 

بیدار موندم و یاد یوگا افتادم که دیشب داشتم می خوندمش و خوابم برده بود.

ولی ته ته ذهنم مثل همه 365 روز دیگه سال باز هم اونه. دیروز باهاش حرف زدم نمی دونم چرا دلم می گیره وقتی باهاش صحبت می کنم دلم می خوای های های گریه کنم.

ذهنم درگیره. گیر کرده

باید برم روانکاو باید ازش بکنم. چرا باید هر روز صبح که روزم رو شروع می کنم اون اولین فکر من باشه؟ چرا اخه؟

ایا اینکه هنوز اموالمون با هم قاطیه اینکه تو خونه مشترکمون زندگی می کنم ربطی به این قضیه داره؟

یهو در عرض یکسال چی شد؟

گاهی ذهنم این محاسبات رو هم با خودش می کنه. اون حرکت کرد ولت گرد رفت دنبال ارزوهاش به همه چیزش رسید 

هم خارجه هم درس می خونه هم کار داره هم شوهر داره هم خونه بزرگ هم ماشین اخرین مدل لگسوز هم اقامت تا 2سال دیگه . هم پولاشو براش چنج کردی قبل از ازنکه این همه ارز گرون بشه هم تنها نیست یه عشق دارا کسی که دوستش داره و شبا تو بغلش می خوابه مراقبشه می رسوندش براش غذا درست می کنه خرج می کنه هدیه می ده دوستای تازه داره مهمونی می ره ... یک دنیای دیگه که واقعا عالیه هزاران بار خدا رو شکر

اما من

اول از همه می دونم اصلا حسود نیستم ولی هر چی فکر می کنم خشم درونم رو علتش رو کشف نمی کنم. ایا مورد دزدی قرار گرفتم؟ ایا بهم خیانت شده ایا کسی مقصر بوده؟ 

یا منم که حرکتی نکردم؟ نمی خوام حرکت کنم موندم حتی حاضر نیستم باور کنم اون دیگه رفته! الا ن با یکی دیگه است!

خشم پنهان من انگار مال تک ثانیه هایی هست که ذهن اگاه می شه از تنبلی ام از اینکه یهو می گه تو همه جیتو از دست دادی. شریک زندگیت، ماشینت راننده ات اغوشی که توش اروم می گرفتی و نه تنها الان تنهایی که بعدش تنهاتر هم می شی. بعدش مریض می شی کسی رو نداری مراقبت باشه. بعدش خانوادت می رن از پیشت و همونهایی که حداقل با یه تلفن باهاشون در ارتباز بودی هم نداری. دوست هم که نداری اصلا خونه ات هم که شریکیه و می یاد می بره و چطور می خوای بخریش؟ ارزش پولت هر روز اومده پایین. ورزش نمی کنی و سلامتت به خطر افتاده ایرانی و حسودا نگذاشتند کار کنی و پستت هم گرفتن حقوقت کلی پایین اومده اوضاع اقتصادی خرابه و فقر بیداد می کنه. بیماری و دوا و درمونش نیست. کسی رو نداری ببردت دکتر و ازت مراقبت کنه

می بینی

سیاه

همه چی سیاه

این افکار سیاه خشم درونم رو ایجاد می کنه افکاری که شاید هرکز محقق نشن ولی چرا به خودشون اجازه خطور می دن! من جرا بهشون اجازه می دم؟ مگر معجزه رو نباید باور کرد؟ مگر برای اون عین معجزه اتفاق نیوفتاد؟

دقیقا جوابش خواستنه. خواست و حرکت کرد و کمتر از یک سال شد.

تو بخواه عزیز دلم بخواه. از خدا هر چی دوست داری بخواه. می دونم الان چشات پر از اشکه و نمی دونی چی باید بخوای ولی حداقلش بخواه اینهایی که گفتی هرگز اتفاق نیوفته بخواه خدا خودش بهترین ها و خیرترین ها رو بهت بده. 

وقتی بین رفتن و موندن شک داری و بیشتر دلت اینوره که تو مملکت خودت پیش پدر و مادر خودت باشی وقتی فکر می کنی رفتی و به همه چی رسیدی و حسرت دیدارشون رو ولی تا ابد باید بکشی. پس انتخاب کردی تا زنده هستند که انشالله خدا سایه شون رو بالای سرم نگه داره همین جا باشم و دست بوسشون پس دیگه باش. اره من حتی اگر رییس جمهور یک کشور پیشرفته بشم به کلی ثروت و پست و مقام برسم کلی کارهای خوب بکنم ولی نعمت زیارت پدر و و مادرم رو نداشته باشم. می خوام برای چی؟

تهش زندگی چیه؟

ایا من اونطوری زندگی کردم؟ ایا الان دارم زندگی می کنم؟ 

چقدر سوال تو ذهنمه؟ چرا اینقدر خودمو درگیر اینها می کنم؟ چرا نمی گذارم زندگی خودش جلو ببره چرا به خدا اعتماد نمی کنم که بهترین رو جلو بگذاره. ایا این خودم هستم که باید کاری بکنم؟ و تنبلی ام نمی گذاره کاری بکنم؟ ایا من افسرده ام؟

اگر با دکتر هولاکویی صحبت می کردم می گفت اجازه بده اجازه بده عزیز؟ تو معلوم هست داری با خودت چیکار می کنی؟ معلومه حالت خیلی بده؟ مریضی. ادم با دستای خودش خودش رو نابود می کنه اخه عزیز؟

برو زندگیتو بکن این چه افکاریه اخه؟ 

خوشبختی کنترل لحظه به لحظه خوداگاهیه. خوبه که می دونی و اون وقت اینطوری می کنی عزیز! خودت رو که گذاشتی سر کار با ما بازی نکن اخه دختر دست بردار

اره راست می گه 

ذهنم داره بازی می کنه باهام. از اینده هیچکی هیچ چیز نمی دونه. چرا داری خودتو می ترسونی

الان برای اخرین بار بود کا این افکار سیاه رو مطرح کردی تا طلسمش بشکنه. دیگه بگذارشون تو کیسه اتیشش بزنن خاکش کن بندازشون تو پرتگاه بگذار تا برن برای همیشه گم شن.

باید به فکر افکار سبز و سفید بود

باید دنیای زیبا بسازی

ادمی با این همه قدرت و توانمندی

می دونی که مثل هیچ کس نیستی از هر 1000 نفر چند نفر مثل تو هستن؟ خودت رو باور داشته باش. تو فوقالعاده ای

از امروز یوگا رو شروع کن

کلاس یوگا رو هم برو 

اشکال نداره اینرسی سکونت به زودی می شکنه و از بین می ره

نگران هیچی نباش

بگذار بارون روحت رو تازه کنه.

بگذار نفس بکشی

بزن بیرون 

دوست پیدا کن

با خودت دوست شو سرشار از محبت

باید کاری بکنم یا خدا خودش بهترین رو برام می یاره؟


هنوز زنده ام

ساعت 5و نیم رسیدم تهران

هنوز زنده بودم. دیشبش تا 4 می دونم که بیدار بودم و هزارجور فکر تو سرم بود و گاهی می دیدم دارم های های اشک می ریزم.

یادم اومد به سال 79 وقتی همین مسیر رو به سمت شیراز می رفتم و اخرین دیدارم از حاج خانم بود. تمام مسیر رو گریه کرده بودم و همه مسافرا و راننده نگرانم شده بودند.

چه مسیریه این مسیر رشت و چقدر زندگی تکرار می شه انگار

ما لیاقت همو نداشتیم. یعنی اون با پیوستنش به یکی دیگه نشون داد لیاقتش رو نداشتم و من هم با این رفتارش به این نتیجه رسیدم که قطعا لیاقت زندگی با منو نداشت. 

هر چی بود تموم شد. به گذشته بر نخواهم گشت. و مثل خونه که سپردم به خدا و برام اهمیتی نداره. اینو هم فراموش می کنم. به درک این هم یک سرمایه گذاری اشتباه دیگه بود. 

حالا فقط نوبت خودمه 

خودم و خودم. تنها منبع ای که باید شش دنگ حواسم بهش باشه و تا می تونم روش سرمایه گذاری کنم. 

این دنیا همه چی به درد نخوره. و ادمها فانی و بی فنا و رفتنی

این نیز بگذرد و گذشت

همه چی با هم. امروز حس دیگه ای دارم. خالی از همه، خالی از همه کس

و اون هم شد یکی مثل سایر دوستان . همین و بس

من فقط یک امانت دارم برای اموالش که به زودی اونها رو هم تکلیفش رو روشن می کنه.

نمی خوام به اینده فکر کنم. می خوام تو امروز باشم

امروز 5 کلاس دکتر تصدیقی دارم و هیچیز بهتر از این نیست. 

حالا می خوام بخوابم

راستی فرانسه با همون یک گل برد. این یعنی هنوز تازه واردها نتونستم حرفی برای گفتن داشته باشن. ولی امید چیزه خوبیه

یک روز یکی هم می یاد تو زندگی من. یکی که بینظیره یکی که خیلی دوستم داره و من هم و اینبار تا ابد با هم می مونیم. 

اصلا مهم نیست الان چقدر تنهایم.