وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

حرفهایی از جنس نزدن


اگر روزی بیاد که اون روز قبل و حین و بعد از هر کاری و از خواب پاشدن و به خواب رفتن و ... به تو فکر نکنم اون روز تازه روزیه که به یاد خودم افتادم.

چیکار کنم بهت فکر نکنم. 

بخدا راست می گم لیلا مطمینم که باور نمی کنی. ولی دارم دیوانه می شم. یک روزهم نشده هر دقیقه و ثانیه اش تو تو ذهنم نباشی. هر کاری می کنم. هر کاریییی

اب می خورم دستشویی می رم درس می خوام بخونم سرکارم می خوام برم سرکار لباس می پوشم جارو می زنم ظرف می شورم غذا می خوام بخورم غذا نخورم بخوابم بیدار شم.... خدای من هر کاری بخوام بکنم دارم یا باهات حرف می زنم یا بهت فکر می کنم یا می گم اگر لیلا بود اینو می گفت...


واقعا برو خداتو شکر کن اینقدر راحتی 

اینقدر راحت رفتی سراغ ادمهای دیگه



تو با من تو این چند سال چیکار کردی؟ ها؟


دیوانه شدم اصلا نیستم حتی تو فکرامم نیستم . همه چی تویی. تو ذهن من هیچ هیچ هیچ فکری نیست که تو توش نباشی.


یا باتویه ، یا می جنگه باهات، یا ازت متنفره، یا عاشقته، یا دلتنگته، یا باهات می خنده، یا همراهته، یا اونجاست، 


ذهن من کی باید مال خودم باشه؟ تو توش نباشی؟ 


تو با قلب دیوانه من چه کردی؟ 


می دونم حتی می گی فرصت ندارم به این چرت و پرتها گوش بدم کار دارم فعلا. حالت بعدا در مورش صحبت می کنیم. 

یا می گی اخی عزیزم چرا؟ باید به فکر خودت باشی،  تا کی می خوی این بچه بازی ها رو در بیاری

یا می گی درست می شه ایشالله خدا کمکت کنه.

یه روزم می گی ولم کن، خودت می دونی می خوای چیکار کنی با زندگیت مگه من گفتم. من از خودن خونه زندگی دارم هنر کنم به زندگی خودم برسم. 

یا می گی حالا ول کن فعلا،  این پاورپوینت چی شد؟ به نظرت این سناریو رو اینجوری بدم بهتر نیست؟ 

یا می گی  

 عزیزم منم دلم خیلی تنگ شده.منم دوستت دارم


می بینی کاملا در تو حل شدم. دیوانه ام داره می کنه. 1 دقیقه تمرکز برای خودم ندارم. حتی هر چی می خونم می گم چه جالب اینو برای لیلا بگم. یا لیلا جای این بود، یا عجب پس لیلا اینجوری

لیلا لیلا لیلا


همه چیز لیلا همه جا لیلا همه وقت لیلا

چرا همه چی لیلا؟ چرا من نه؟ چرا هیچ کس دیگه نه؟

اصلا مهم نیست کجایی، با کی هستی، چیکار می کنی، چقدر دوری؟ فقط جسمت نیست. تمام لحظه های من از تو پره


اسکیزوفرنی دارم می گیرم. خورزوخان من اسمش لیلاست.

یعنی ... اینققققققدرررر من تو رو دوست داشتم که تمام هستیم بودی؟


می دونستم خیلی بهت وابسته ام ولی اصلا فکر نمی کردم تا این حد


که یکساله نیستیییی، تازه  با یکی دیگه ایی و همه احساس و تمرکز و حواس و توجهت روی یکی دیگه است. شده روزها ندیدمت، پیامهات در حد سلام خداحافظ و چند تا استیکره


ولی هیچچچچ فرقی تو این ذهن لعنتی من ایجاد نشده.


براش لیلا همه زندگیه .معنی زندگیه. لیلا تو لحظه اش نباشه نمی فهمه اون لحظه یعنی چی؟

می دونم فقط از دید تو دارم چرت و پرت می گم. می دونم نمی فهمی چی می گم. ولی واقعا این بزرگترین سوال زندگیمه. چرا یک لحظه هم از ذهن من بیرون نمی ری؟


شاید با خودت بگی ای ول چه عالی چه قدرتی داشتم بیا ببینم چیکار کردم با این، همیم ها رو سر این پسره دربیارم.


نمی دونم

شاید تو هیچ کاری نکردی، اصلا مهم هم نیست چی بوده، مهم اینه این بلا سر ذهنم اومده و نمی تونم ازش رها بشم.


الان یاد کتاب نیچه گریست افتادم و باز تو ذهنم تو اومدی و. خوندن کتاب و اینبار انگار من. نیچه هستم و تو دکتر


نمی دونم ولش کن


من فقط می دونم تو روحمی برای همینه که همه جا هستی. تو خوابم هم هستی با همین زمان حال یعنی دور از منی نروژی و خیلی جاهای دیگه با ادمهای دیگه ولی تو خواب من و من بیننده و درگیر توام.


دقیقا خوب و بیداری نداره تو همه جا و همه وقت هستی.

یک رابطه چقدر عمیق می تونسته باشه؟ من چقدر به خودم اجازه دادم تو در من یا من در تو محو بشم؟


ایا رابطه شمس و مولانا هم از همین جنس بوده؟


ذهن ادم چه قابلیت هایی داره؟ چی باعث شده این اتفاق در من بیوفته؟ من؟ زمان؟  تو؟


من واقعی واقعی دوستت داشتم ایا دوست داشتن عمیق این بلا رو سر ادم می یاره


پس چرا این همه ادم که با هم دوستن اینجوری نیستن؟ چطور پدر و مادر می تونن از بچه هاشون جدا بشن و به زندگیشون برسن ایا اونها هم هر ثانیه به بچه شون فکر می کنند؟

نمی دونم


ولی شک ندارم روح من درگیر تو شده که فارغ از زمان و مکان تو ذهنمی.


چطور این ارتباط روحی شکل گرفته؟ چطور می شه کاتش کرد؟ روح من به ارامش نیاز داره همش باتویه. ایا من طلسم شدم؟


دیوانه شدم نه؟


نمی دونم بخندم یا گریه کنم


این یکی از جدی ترین درددل هایی بود که داشتم. همش راست و واقعیه


درد دلم نیست. اونیه که هست وهیچکس نمی دونه و اگر بیه روزی به کسی بگم قطعا نمی فهمه چی می گم. مثل تو که نخواهی فهمید.

می دونم حسابی کار داری و قطعا با وسواس بیشتری کارها و برنامه هاتو دنبال می کنی. نمی خوام و دوست ندارم حواستو پرت کنم. اصلا خوندن یا نخوندن تو چه دردی رو دوا می کنه؟ قطعا هیچی. نهایتش یکی از اون عکس العمل هایی که گفتم رو بروز می دی. شاید هم در بدترین حالت ممکن بگی واقعا  دیوانه شده باید به مامانش یا علی بگم بیشتر به فکرش باشن.


اصلا مهم نیست عکس العملت چی باشه. شاید هم بهتر باشه این نوشته ها رو برات نفرستم تا این اتفاق نیوفته. و بگذارم تو وبلاگ. اره اینطوری بهتره


نکته ارزشمندش این بود که در خلال همین نوشتن ها بود که فهمیدم اشکل کار دست روحم هست. اره رابطه روحی با تو دارم که باید کشفش کنم.


شاید خدا ما رو از هم جدا کرد و من اینجا تنها مونوم تا بتونم خودم رو کشف کنم و این رابطه رو درک کنم و مدیریتش کنم.


به جای اینکه بنالم همش با منی. کشف کنم چطور این اتفاق افتاده و چطور می شه روح ادم با یکی ارتباط داشته باشه و چطور می تونه نداشته باشه.


کنترل روح رو باید یاد بگیرم. اره


این مطلب رو که نوشتم . رفتم سرچ کردن ببینم ارتباط روحی چطور شکل می گیره. فعلا چیز خاصی پیدا نکردم
بعد دوباره نمی دونم چی شد دیوانگی اوج گرفت سرچش کردم و عکس فیسبوکش رو دیدم که یک سیب گذاشته و برای همه دوستان خوبش روزی به خیر و شادی ارزو کرده.

بعد اینستاگرامش رو رفتم و بعد به اینستای خودم رسیدم و اون خانم خوشنویس روشنک کا ازن شعر رو می نوشت. خیلی برام جالب بود شعری از مولانا
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو

من نیست شدممم
در تو از آنم همه توو

این دقیقا همونیه که سر من اومده. من نیست شدم
نظرات 1 + ارسال نظر
سمانه جمعه 16 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 05:53 ب.ظ https://www.instagbot.com

جالب بوداااا.لایک داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد