وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

گذر زمان

دیشب دیدیم دلمون گرفته گفتیم یه سر برین بیرون

با ماشین رفتیم و خوب می دونم اینها اخرین دور زدن هایی هست که با هم و با گوگولی تو تهران خواهیم داشت.

رفتیم بیرون ناخداگاه انگار کشیده می شدیم سمت بهارستان. مثل اون روزی که رفتین سمت پلاسکو 

انگار روح این بی گناها مثل روح بزرگ اتش نشانها ادم رو می کشوند به سمت خودش. 

تا حالا اون سمت نرفته بودیم یعنی از دور میدون نمی شه به سمت چپ پیچید و باید رفت پایین و دوباره از پشت مجلس دور زد و رفت بالا و برای اولین باز این ساختمون رو دیدیم . دورش.پر از مامور بود و دم درش پرچم مشکی زده بودن. 

فضاش خیلی دلگیر بود انگار گرد غم پخش.کرده بودند. 

بعد هم تو برگشت برای اینکه نریم سمت میدون سپاه و راهمون دور نشه اشتباه رفتیم سمت میدون امام. حسین و اون مسر اصلا دور برگردون نداره و کلی کلی رفتیم. بعد هم باز به جای اینکه بریم تو بهار شریعتی رو رفتیم بالا و باعث شد سه راه طالقانی دوباره یه راه الکی بریم.

داشتم فکر می کردم گاهی به خیال اینکه مسیرت رو کمتر کنی می زنی تو راهی که باید چند برابرش بری تا تازه برسی به نقطه اولت و تصمیم های دیشب من متاسفانه دقیقا همین بود. 

اشتباه کرده بودم.

بعد رفتیم میدون پاریزی و دو تا ذرت گرفتیم. جالب بود قارچ ها رو از بسته بندیش بدون اینکه بشوره می ریخت توی ذرت ها وفکر می کنم. همین علت دل درد امروز صبحمون بود.

5تا فیلم هم از دست فروش کنار اون خریدم و دیشب یکیشو دیدم خیلی قشنگ بود. اسمش شاک بود

بعد رفتیم پارک لاله ساعت نزدیک 11 شب بود ولی پارک به شدت شلوغ بود و جای پارک به سختی و می شه گفت شانسی پیدا کردیم. 

بعد از برگشتن موسیقی پرتغالی زومبا مثل همیشه تو ماشین پخش می شد. گفتم تو که اینقدر عتشق این موسیقی هایی چرا نیومدی بریم

واقعا اگر الان با هم می رفتیم کلی فضا فرق داشت. کلی خوشحال بودیم. باز تو یه کشور دیگه تنها نبودیم با هم می دونستیم چطور پیش بریم.خیلی دلواپسی های الانمون نبود. 

الان من نگران تنهایی و نبودنش اون نگران تنهایی و غربت

ولی اگر رفته بودیم پرتغال همه چی فرق داشت همه چی با شوق بود و خوشحالی و امید 

نمی دونم شاید هم مثل انتخاب مسیر میدون امام حسین می شد و بعد ار 3سال درس دوباره باید به عقب بر می گشتی و نقطه شروع ولی الان نه حداقل اون می ره و بررسی می کنه.

به قول اون نووا همیشه هست اگر نروژ اشتباه بود سال دیگه با هم می ریم نووا . ولی یه چیری تو دلم می گفت اونی که شوخی نداره زمانه و اصلا نمی دونم با این همه اتفاق ایا سال بعد این موقع هم مثل الان خواهد بود. یه چیزی دلم رو می لرزوند نمی دونم چیه ولی تمش کلا غم انگیز و مبهمه دوست دارم بره گورشو گم کنهِ 

همه فکر ها بد رو باید کشت . اینده باید پر از امید باشه نه پر از هراس و اضطراب

راستی امروز تلفن خونه هم درست شد و از مخابرات اومدن و خیلی راحت مشکل رو که زنگ زدگی سیم ها بود حل کردن.

تک راه گفتم شاید ماشین رو بخرم و دل رو برنم به دریا و رانندگی کنم. 


باید با روزمرگی مبارزه کنم لعنت به تلگرام که موبایل که شیطون وسوسه اند و نمی گذارن و خودم خوب می دونم پشت همه اینها منم که روزمرگی رو حاکم می کنم و نمی رم به کارام برسم.


خدا یا خودت کمکون کن.

یک همراه

یک امید

یک انگیزه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد