امروز تو ایمیلم دیدم و باورم نمی شد وقتی تاریخش رو دیدیم. چون دقیقا امروز بعد از 3 سال دوباره همین حس و حال رو داشتم دقیقا برای همین ادممممممممممممممممممممم که جوابمو نمی ده!!!
یعنی زندگی لوپ داره؟! همه چی داره تکرار می شه یا من تو زمان گیر کردم؟ یا ما گیر کردیم؟!!!
ساسان عزیزم
سلاماگر چه من عاشق نوشتنم و تو دوستدار دیدن و گپ زدن . به پاس زیبایی وحرمت پیوند دوستی خواسته ات را با جان و دل می پذیرم تا ببینمت. کهاقبال با تو و من بار بود که دل بسپاریم ؛ آن هم درست هنگامی که نیتداشتم بر متفاوت ساختن روال زندگی ام با گذشته و نثار کردن حجم عظیمی ازعطوفتی که با آن زیسته و آفریده شده ام. .هنوز دیر زمانی از تصمیم گشودن دریچه قلبم نگذشته تو آمدی و قرستاده شدیشاید و من بی دریغ بر تو عشق خواهم ورزید چه اندک زمانی که اینجایم و چهبعد که نباشم و تو حتما که لایقش هستی.پس پاسداشت بودنت تقدیم می کنم به تو نوشته ای بسیار زیبا ازنادرابراهیمی را که همواره دوست داشتم الگویی باشد برای نوشته هایعاشقانه امهمسفر!در این راه طولانی که ما بیخبریمو چون باد میگذردبگذار خرده اختلافهایمان با هم باقی بماندخواهش میکنم! مخواه که یکی شویم، مطلقامخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشمو هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشدمخواه که هر دو یک آواز را بپسندیمیک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ راو یک شیوه نگاه کردن رامخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقهمان یکی و رویاهامان یکی.همسفر بودن و همهدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف استعزیز من!دو نفر که عاشقاند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیستکه هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقابسفالی را دوست داشته باشند.اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق و یکی کافی است.عشق، از خودخواهیها و خودپرستیها گذشتن است اما، این سخن به معنایتبدیل شدن به دیگری نیست .من از عشق زمینی حرف میزنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابودشدن یکی در دیگری.عزیز من!اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد .بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم.بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید .بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم،اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدی برساند.بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل .اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست .سخن از ذره ذره واقعیتها و حقیقتهای عینی و جاری زندگی است.بیا بحث کنیم.بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم.بیا کلنجار برویم .اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم.بیا حتی اختلافهای اساسی و اصولی زندگیمان را، در بسیاری زمینهها، تاآنجا که حس میکنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی میبخشد نه پژمردگی وافسردگی و مرگ، حفظ کنیم.من و تو حق داریم در برابر هم قدعلم کنیم و حق داریم بسیاری از نظرات وعقاید هم را نپذیریم.بیآنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم .عزیز من! بیا متفاوت باشیم.نادر ابراهیمی