وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

Monday, October 4, 2010, 4:29 PM

امروز تو ایمیلم دیدم و باورم نمی شد وقتی تاریخش رو دیدیم. چون دقیقا امروز بعد از 3 سال دوباره همین حس و حال رو داشتم دقیقا برای همین ادممممممممممممممممممممم که جوابمو نمی ده!!!

یعنی زندگی لوپ داره؟! همه چی داره تکرار می شه یا من تو زمان گیر کردم؟ یا ما گیر کردیم؟!!!


ساسان عزیزم


سلام

اگر چه من عاشق نوشتنم و تو دوستدار دیدن و گپ زدن . به پاس زیبایی و
حرمت پیوند دوستی  خواسته ات را با جان و دل می پذیرم تا ببینمت. که
اقبال با تو و من بار بود که دل بسپاریم ؛  آن هم درست هنگامی که نیت
داشتم بر متفاوت ساختن روال زندگی ام  با گذشته و نثار کردن حجم عظیمی از
عطوفتی که با آن  زیسته و آفریده شده ام.
 .
هنوز دیر زمانی از تصمیم گشودن دریچه قلبم نگذشته تو آمدی و قرستاده شدی
شاید و من بی دریغ بر تو عشق خواهم ورزید چه  اندک زمانی که اینجایم و چه
بعد که نباشم و تو حتما که لایقش هستی.

پس پاسداشت بودنت تقدیم می کنم به تو نوشته ای بسیار زیبا از
نادرابراهیمی را که همواره دوست داشتم الگویی باشد برای نوشته های
عاشقانه ام


همسفر!
در این راه طولانی که ما بی‌خبریم
و چون باد می‌گذرد
بگذار خرده اختلاف‌هایمان با هم باقی بماند
خواهش می‌کنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا
مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد
مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم
یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را
و یک شیوه نگاه کردن را
مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه‌مان یکی و رویاهامان یکی.
هم‌سفر بودن و هم‌هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.
و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است

عزیز من!
دو نفر که عاشق‌اند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست
که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب
سفالی را دوست داشته باشند.
اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق و یکی کافی است.
عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است اما، این سخن به معنای
تبدیل شدن به دیگری نیست .
من از عشق زمینی حرف می‌زنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود
شدن یکی در دیگری.

عزیز من!
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد .
بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.
بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم.
بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید .
بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم
،اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدی برساند.
بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل .
اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست .
سخن از ذره ذره واقعیت‌ها و حقیقت‌های عینی و جاری زندگی است.
بیا بحث کنیم.
بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم.
بیا کلنجار برویم .
اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم.
بیا حتی اختلاف‌های اساسی و اصولی زندگی‌مان را، در بسیاری زمینه‌ها، تا
آنجا که حس می‌کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می‌بخشد نه پژمردگی و
افسردگی و مرگ، حفظ کنیم.
من و تو حق داریم در برابر هم قدعلم کنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و
عقاید هم را نپذیریم.
بی‌آن‌که قصد تحقیر هم را داشته باشیم .
عزیز من! بیا متفاوت باشیم.

نادر ابراهیمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد