وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

دیروز ( قسمت اول)

دیروز هم یک روز بود مثل تموم روزها 

باز صبح بی حوصله و با بی انگیزگی هر چه کامل تر در حالی که پس زمینه ای از سرماخوردگی و گوش درد داشتم از خواب بیدار شد نسبتا زود بود و هنوز یک ساعتی وقت بود تا حرکت کنیم 

حوصله اون و حرفهای مسخره صبحگاهیشو نداشتم

دیگه حرفاشو باور نمی کنم باور که نه دیگه برام مهم نیست خوب می دونم ادمی دم دمی مزاجی هست که به هیچ کدوم از حرفاش نمی شه اعتنایی کرد

صبح در ترافیک شدید اومدیم سر کار و اون هیز از قبل اومده بود و دم در نشسته بود تا خوب دید بزنه نشستم پشت میزم و فشار دکمه و شروع زندگی مجازی

ولی حال و حوصله اش رو نداشتم دو تا از بچه ها اومدن تو چت که جواب ندادم و رفتن 

از حمید خبری نبود علی رقم اینکه شب قبلش براش اف گذاشته بودم همین طور احسان ولی از هیچکدومشون خبری نبود احسال ان بود و لی نیامد و برای من هم مهم نبود.

ساعت 10 جلسه هیات علمی ها بود با بی تفاوتی رفتم البته حالا که فکر می کنم بی تفاوتیم امروزم از دیروز بیشتره و کاملا خوابم می یاد

جلسه تا ساعت 12:30 طول کشید و بعد رفتیم ناهار

دوباره همون حرفها همون حس های پوچ حضور تمام زندگیم شده گوش دادن به حرفهای اون در مورد ارنولد و تفسیرهای الکی و مفتی که هر لحظه تغییر می کنه

به خودم که بر می گشتم انگار خلا یی بود و دنیایی ناشناخته و معلق که نمی دونستم چی می خواد از زندگی

یاد حرف حمید افتادم که پرسیده بود تو نمی خوای ازدواج کنی؟

نه نمی دونم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد